محل تولد: تهران
شغل: دیپلم
سن: ۲۱
تحصیلات: -
محل شهادت: قزوین
تاریخ شهادت: ۲۲-۶-۱۳۶۱
در روزهای فراموش نشدنی قیام یکپارچه مردم برعلیه رژیم دیکتاتوری شاه، تقی که آن موقع سال آخر دبیرستان را میگذراند، همچون هزاران دانشآموز مبارز دیگر، فعالانه در حرکتهای مردمی شرکت داشت.
او بهدلیل فضای سیاسی و مساعد خانوادهاش و بر مبنای انگیزههای قوی مبارزاتی که داشت، از سالها قبل با کسب آگاهیهای لازم، قدم به میدان فعالیت سیاسی و مبارزاتی گذاشته بود.
تقی طی ملاقات با برادران مجاهدش برادر مجاهد علیرضا باباخانی، و مجاهد شهید مهدی باباخانی که زندانی سیاسی در زندان شاه بودند، شور و اشتیاق فراوانی در گرفتن رهنمودها و تحلیلهای سازمان و بکارگیری آنها در جریان فعالیت روزمره انقلابیاش از خود نشان میداد.
وی بهطور منظم و جدی در تمامی فعالیتهای سازمانیافته خانوادههای مجاهد شرکت مینمود،
پس از پیروزی قیام، تقی بهطور حرفهیی در ستاد مرکزی سازمان در تهران به فعالیت میکرد.
او در قسمت تدارکات و تحت مسئولیت مجاهد شهید فرمانده سعید غیور کار میکرد، کار این بخش بهدلیل ویژگیهایش، کاری طاقتفرسا و بسیار خسته کننده بود.
اما تقی سرا پا شور و انرژی بود و نه تنها در برابر مشکلات و سختیها درنمیماند، بلکه همواره بهتر و بیشتر از آنچه ازاو انتظار میرفت، مسئولیتهای خود را انجام میداد.
مجاهد شهید تقی بابا خانی از توانایی خوبی در زمینه کارهای فنی برخوردار بود ولذا کمی پس از ۳۰خرداد ۶۰ به قسمت الکترونیک منتقل شد. در این قسمت او به همراه دیگر یاران مجاهدش بهطور شبانه روزی، به ساختن گیرندههای «صامت» مشغول بود.
در اوایل سال۶۱ بهدلیل شهادت چند تن از مسئولان تقی، ارتباط او و تعدادی دیگر از همرزمانش با سازمان قطع شد.
تلاش وجدیت قابل تحسین تقی در جهت برقراری ارتباط مجدد با سازمان و حفظ ارتباط با دیگر همرزمانش و نهایتاً برقراری ارتباط آنها باتشکیلات، یکی از فرازهای درخشان زندگی انقلابی اوست. طی این مدت او با هوشیاری و جسارت انقلابی، برای برقراری ارتباط با سایر برادرانش که بعضاً در پایگاههایی که مورد شناسایی دشمن واقع شده بود، قرار داشتند، قرارهای خطرناک متعددی را اجرا نمود و نقش تعیینکنندهای در برقراری ارتباط آنها با سازمان ایفا کرد.
مجاهد شهید تقی باباخانی پس از آن در پایگاههای بخش روابط مستقر شد و مسئولیتهای متعدد حفاظتی و امنیتی برعهده گرفت.
مجاهد شهید تقی باباخانی در شهریور۶۱ هنگامی که پس از انجام مأموریتی از قزوین عازم زنجان بود، درسه راه تاکستان با تور بازرسی پاسداران جنایتکار خمینی برخورد کرد و در مقابله با مزدوران خمینی و پس از نبردی نابرابر و قهرمانانه بهشهادت رسید.
یادش گرامی باد
خاطرات
همرزمان «صادق» و کسانی که طی این دوران با او بودهاند، حتی اگر چند روزی با او بیشتر زندگی نکرده باشند، خاطرات بسیاری از فداکاریها، احساس مسئولیت عمیق و شور انقلابی او به یاد دارند.
در خاطراتی که همرزمانش از او نقل کردهاند، مضامینی از این قبیل به وفور به چشم میخورد: «صادق همواره سختترین و طولانیترین ساعتهای «پست» را برای خود میگذاشت»، «او بهمحض اینکه میدید کسی خسته است و یا شب قبل، کم خوابیده، خودش به جای او پست میداد و به همین خاطر بسیاری از شبها او تا صبح بیدار بود و کمترین میزان ساعت استراحت و خواب را داشت».
«حضور صادق در هر پایگاهی نشانهی آن بود که هیچ کاری روی زمین نمیماند و کارها اعم از صنفی یا نظامی و… بهسرعت و به بهترین شکلی انجام خواهند شد». و…
یکی از مسئولان صادق درباره او مینویسد: «حضور او در هر پایگاهی و هر جمعی، آنجا را سرشار از شادابی و تحرک مینمود، کاری نبود که بهنظر او سخت و یا غیرقابل انجام برسد، و در این رابطه از او خاطرات زیادی دارم…
مدتی صادق بهخاطر انجام مأموریت هایش به شهرستانهای دور و نزدیک سفر میکرد، و علاوه بر مدتی که برای انجام کار در سفر بود، چند روزی را نیز برای پاک کردن ردهای احتمالی و… میبایست به شهرستانهای مختلف برود.
در مواقعی او ۴شبانه روز متوالی در سفر بود اما هنگامی که به پایگاه میرسید، انگار نه انگار که چندین روز است نخوابیده و خسته شده است.
وی با آنچنان شادابی و خنده رویی خود را مشغول انجام کارها میکرد که برای همه تعجبآور بود. من همیشه نگران کم خوابیهای مداوم او بودم و مرتباً در این رابطه به او تذکر میدادم، اما صادق از آنچنان انرژی و تحرکی برخوردار بود که گویا کلمهی «خستگی» برای او مفهومی نداشت.
او نسبت به بچههای کوچکی که در پایگاه بودند و غالباً پدر یا مادرشان شهید شده بودند، علاقه و احساس مسئولیت خاصی داشت، و حتماً در میان انبوه کارهایش اوقاتی را به بازیکردن و یا درست کردن وسایل بازی برای آنها اختصاص میداد و به همین خاطر، همهی بچههای کوچکمان علاقهی خاصی به «عموصادق» داشتند.
علاقهیی آنقدر شدید که بعد از شهادت او نمیدانستیم چگونه این خبر را به آنها بدهیم… آخر آنها نمیتوانستند باور کنند که دیگر «عمو صادق» را نخواهند دید و مرتباً از ما سراغش را میگرفتند…»
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر