محل تولد: مشهد
سن: ۱۸
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: مشهد
تاریخ شهادت: ۸-۳-۱۳۶۱
مریم صدرالاشرافی، میلیشیای پاکباز و فرزند قهرمان مردم مشهد، در سال ۱۳۴۴ در خانوادهای مرفه به دنیا آمد. سال ۵۴ در حالی که بیش از ۱۰ سال نداشت، با نام مجاهدین خلق ایران آشنا شد. از نوجوانی با مطالعه زندگینامه پیشتازان انقلاب و بهویژه گل سرخ انقلاب، مهدی رضایی، شعله عشق به مردم و رهایی آنان در دلش فروزان گردید.
نخستین بار که مریم به صحنه مبارزه اجتماعی قدم گذاشت، در تظاهرات زنان مشهد در سال ۵۷ بود؛ اولین حرکت علنی مردم مشهد علیه رژیم شاه. مریم با اوج گرفتن مبارزه علیه رژیم سلطنتی به جرگه هواداران مجاهدین پیوست و پس از پیروزی انقلاب، در بخش دانشآموزی جنبش ملی مجاهدین مشهد فعالیت خود را آغاز کرد. او در کوران این مبارزه و تلاش مستمر برای افشای مرتجعان و دفاع از سازمان و آرمانهای بر حق مردمی انقلاب ضد سلطنتی، با شور انقلابی و توحیدی در انجام مسئولیتهایش سر از پا نمیشناخت.
خواهرش درباره او میگوید: «مریم مدافع خستگیناپذیر ارزشهای سازمان و بهویژه خود برادر مسعود بود. هنوز هم صدای فریادهای مریم در گوشم هست؛ وقتی که در خیابانهای مختلف مشهد، سر چهارراه کوی دکترها و خیابان دانشگاه، ساعتها میایستاد و نشریه مجاهد را محکم در دستهایش میفشرد و فریاد میزد: "مسعود رجوی، کاندیدای نسل انقلاب". شبها که به خانه بازمیگشت، با چه شور و حالی از استقبال مردم تعریف میکرد. هیچوقت از کتکها و آزارهایی که عوامل ارتجاع و پاسدارها به او و دیگر همرزمانش داده بودند شکایتی نکرد. فقط از کبودیهای روی بازوهایش یا طرز راه رفتنش میشد فهمید که روز پرتلاطمی را پشت سر گذاشته است.»
شور و شوق مریم در دفاع از آزادی و سازمان پیشتاز مدافع آزادی، پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغاز مبارزه مسلحانه با خمینی، درخشانتر از پیش شد. در جریان اوج گرفتن درگیریهای نظامی بین نیروهای مجاهدین و پاسداران، مریم پرشورتر و فعالتر ادامه داد و در همین ایام بود که هواداران و نیروهای مرتبط با او، مستقیماً به سازمان وصل شدند.
در روزهای خفقان بعد از ۳۰ خرداد، مریم دیگر نمیتوانست به خانه بازگردد و ناگزیر مخفی شد. مادری در خاطراتش نقل میکند که وقتی نگرانی از اعدام او را ابراز داشت، مریم با شهامت گفت:
«گیرم که من اعدام شوم، روزی خواهد رسید که تلویزیون روشن کنی و ببینی سرود آزادی پخش میشود. میبینی شکنجهگران را محاکمه میکنند. آن روز لذتبخش خواهد بود، حتی اگر من نباشم. خلقی که قرار است از آزادی لذت ببرد، زنده خواهد بود.»
مریم در شهریورماه ۶۰ پس از حملات مداوم پاسداران به خانهها و امکانات سازمان، تحت فشار قرار گرفت. پیشنهاد شد که چند هفته از مشهد خارج شود و او پذیرفت. اما وقتی صاحبخانهای از او خواست بماند، با چهرهای برافروخته پاسخ داد: «من اینجا کنار طبیعت بمانم، ولی بچهها دستگیر و اعدام شوند؟»
سرانجام، مریم در جریان خلع سلاح با دو همرزم دیگر دستگیر شد. پس از هشت ماه شکنجه بیوقفه (از ۱۱ مهر ۶۰ تا ۱۱ خرداد ۶۱)، بازجویان نتوانستند اراده و ایمانش را بشکنند. در روز ۱۱ خرداد ۱۳۶۱، هنگامی که حکم اعدامش را به او ابلاغ کردند، لبخند زد و قهرمانانه بر سر آرمانهایش ایستاد. او با پیکری زخمی و درهمشکسته، اما با روحی استوار، بر چوبه دار رفت و با فریادهای «زنده باد آزادی»، «درود بر مجاهدین» و «مرگ بر خمینی» قهرمانانه به شهادت رسید.
از مریم صدرالاشرافی اشعاری نیز به یادگار مانده است. بخشی از سروده «بر دیوار» در فروردین ۱۳۵۹ چنین است:
بر دیوار نوشتم: «مجاهد میفروشم»
بر ورقی نوشتم: «مجاهد میخوانم»
و بر قلبم نوشتم: «مجاهد را تنها نمیگذارم»
«مجاهد را حمایت میکنم»
و آشکارا بر زبان آوردم:
«مجاهد، تو را الگو قرار میدهم»
«مجاهد، راهت را ادامه میدهم»
«راه پاک شهیدانت را»
همچنین در شعری دیگر با نام «بدرخش» چنین سروده است:
«ای ستاره تابان، تا جهانیان بدانند
که خورشید تابان همچون ستارهای سرخ، همیشه نمایان میشود.
گل سرخ انقلاب را هیچ ابر تیرهای نمیتواند پنهان کند.
بدرخش، تا از تو روشنایی گیریم.»
یکی از مادران خاطرهای از روزهای آخر مریم را چنین نقل میکند: «چند ساعت قبل از شهادتش خواست که به او خبر دهند. وقتی علت را پرسیدند، گفت میخواهد راحت بخوابد. چند ساعت قبل از شهادتش، آرام خوابید و سپس برخاست و گفت: حالا با آمادگی کامل، خودم برای شهادت میروم.»
بدینگونه، ماه مریم صدرالاشرافی، ستاره ۱۸ ساله مقاومت ایران، با لبخند و ایمان به پای دار رفت و نامش در تاریخ مبارزه برای آزادی جاودانه شد.

0 comments:
ارسال یک نظر