مرداد سال ۱۳۶۰ در سلول ۵ بالا از بند ۲ زندان اوین بیش از ۵۵نفر زندانی بودیم. تعدادمان هیچ وقت از این عدد کمتر نبود. آن هم در سلولی که مساحتش ۸۱متر مربع بود. شاید تصورش هم مشکل باشد که این تعداد آدم در آن سلول چگونه می خوابیدند یا امورشان چگونه می گذشت. تنها امکان ارتباط با بیرون، دیدن آسمان از میان دو پنجره ای بود که سلول رو به حیاط زندان داشت. ویژگی دیگرش، شاید سن و سال زندانیانش بود. در بین ما هیچ کس ۲۰ساله نبود و ۹۰درصد این جوانان هم میلیشیای مجاهد خلق بودند که در بینشان «علی صادقی« با شوخی ها و خنده هایش و با روحیه سرشار و زنده اش، فضایی کاملا متفاوت داشت.
ماه رمضان بودو غذایی که در زندان می دادند، در واقع یک سوم غذای مورد نیاز هر نفر بود. غذا را به صورت دو نفره تقسیم می کردند و در بین بچه ها رسم بود که هر کس آخرین لقمه غذایش را به دیگری تعارف می کرد. همیشه باید همرزم و همزنجیرت بیشتر از تو غذا خورده باشد.
وقتی افطار می کردیم، تازه احساس گرسنگی شروع می شد. اما علی با روحیه شاد و سرشارش، با آب و تاب خاصی از غذاهایی که در دبیرستان نظام به هنرجویان می دهند، تعریف می کرد. توصیفهایش آن قدر ادامه پیدا می کرد، تا یکی می گفت: علی جان بس است دیگر ما سیر شدیم!
علی با ویژگی دیگری هم مشخص می شد که او را از جاذبه خاصی برخوردار کرده بود.
آ» روزها هر کس را برای دادگاه صدا می کردند، وقتی برمی گشت، می گفت: چند دقیقه بیشتر طول نکشید. دیگر کاملا تجربه کرده بودیم که اگر به کسی گفته می شد طاقی، باغی، یاغی، مرتد، منافق و مفسد فی الارض یا ... هرکدام این کلمات به تنهایی معنایش اعدام بود و همان شب یا فردایش دوباره او را صدا می کردند و برای اعدام می بردند.
روزی که علی را برای دادگاه صدا کردند، هنوز یک ماه از دستگیر شدنش نمی گذشت. وقتی حوالی ظهر برگشت از او پرسیدم، نتیجه چه شد؟ گفت: «مرتد« آنقدر این کلمه را عادی و بی دغدغه بیان کرد که گویی یک خبر کاملا عادی است.
بعد از ظهر در سلول، بازی گل یا پوچ داشتیم. در حین بازی از او پرسیدم، راستی علی خانواده ات چطور خواهند فهمید که تو را اعدام کرده اند؟ ناگهان سکوت چند نفر از بچه ها و چند جفت چشم غره را رو به خودم دیدم که مفهومش برایم روشن بود. این چه سوالی بود که کردی؟ علی ناراحت می شود! اتفاقا علی هم متوجه شد، اما با صدایی رسا و قاطع و در عین حال با چره ای باز و خندان گفت: «تازه این اول کار است و این اول اعدام کردنهای رژیم است. ما در این راه شهیدان زیادی خواهیم داشت و این تا روز پیروزی ادامه خواهد داشت.«
حالا 17سال از آن روز می گذرد. شاید آن روز این حرف علی را کسی می توانست نشان ناپختگی و جوانی او بداند، ولی آن پیش بینی جز نشانگر عمق آگاهی و ژرف نگری این میلیشیای مجاهد خلق نبود سخنانی که نشان می داد تا کجا نسبت به راهی که آمده آگاه است. شخصیت و ویژگی های علی به عنوان یک نمونه،برای من بیشتر از هر چیز نشاندهنده این بود که مسعود در آن فاصله کوتاه دو سال و نیم پس از انقلاب ضدسلطنتی چه بذری پاشید و چه نیروهای ارزشمندی را تربیت کرد. نسلی با این درجه از آگاهی و عزمی چنین جزم و استوار.
در آن روزها دیگر نمی خواستم علی را لحظه ای از دست بدهم. مدام حواسم به او بود و او را با تحسین و افتخار نگاه می کردم. وقتی که شب شد، علی از پنجره به آسمان خیره شده بود. از او پرسیدم: علی چرا به فکر فرو رفته ای؟ گفت:نمی دانم چرا امشب مرا نبردند؟ آرزو دارم در این راه شهید بشوم
گفتم: این چه حرفی است؟ مگر قرار است همه شهید بشوند؟
گفت:نه ولی من دوست دارم که هر چه زودتر شهید بشوم
آن شب گذشت و فردای آن شب، بعد از افطار، علی که بعنوان مسئول سلول انتخاب شده بود، برنامه کارهای روز بعد را ابلاغ کرد، انواع بازیها و خاطرات و شعرخوانی و کارگری و کارهای دسته جمعی را در برنامه گذاشته بود. همه می دانستیم که او را هر لحظه برای اعدام صدا خواهند کرد، اما گویی او تنها کسی بود که به آن فکر نمی کرد و با تسلط و راحتی عجیبی نشست را پیش می برد. ناگهان لحظه ای که هیچ کس نمی خواست، فرا رسید و در حالی که علی مشغول صحبت در نشست بود، در سلول را کوبیدند و پاسداری صدا کرد: «علی صادقی« علی به سرعت از جایش بلند شد و گفت: «منم«.
دژخیم گفت: آماده شو باید بروی!
علی با عجله لباسهایش را عوض کرد، لباس نوتر و تميزتری پوشيد، ساعتش را به يكي از بچهها داد و با تكتك بچهها روبوسی و خداحافظي كرد. با شوق و ذوق، چنانكه گويي به سفري زيبا و پرجاذبه ميرود، پرشور و با غرور همه را در آغوش ميگرفت. به محض اينكه علي بيرون رفت، سكوت سنگيني سلول را فراگرفت. شايد همه به اين جملهٌ علي فكر ميكردند كه: اين تازه اول كار است، دژخيم ازاين اعدامها زياد خواهد كرد.
بعدها شنيديم كه در روزنامهٌ كيهان اسم «علی صادقی» در ليست اعداميها آمده بود. اما همهٌ ما ميدانستيم كه اين يك نام مستعار است و او تا لحظهٌ اعدام حتي نامش را هم به دشمن نداده است و هيچكس هم نميدانست كه «علی صادقی» كه بود؟
از این شهید گرانقدر هیچ اطلاعات اعم از عکس، مشخصات و .... نداریم از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را ميشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
مریم رجوی: از خانوادههای شهیدان و زندانیان سیاسی میخواهم که با حضور بر سر مزار شهیدان، حق پایمالشده خود برای برپایی مراسم بزرگداشت فرزندان قهرمان خود را به رژیم آخوندی تحمیل کنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر