میلیشیای مجاهد خلق، بهنام مشفقنیا سال ۱۳۴۴در شهر تبریز بدنیا آمد. او از همان کوچکی بههمراه خانوادهاش بهشهرهای مختلف ایران و بهطور خاص شهرهای جنوبی سفر میکرد و درآنجا اقامت مینمود. در دوران انقلاب ضدسلطنتی درحالیکه فقط ۱۳سال داشت در عموم تظاهراتها علیه رژیم شرکت داشت. نوجوانی پرشور و با محبت بود و مورد علاقه همه کسانیکه با او سروکار داشتند، قرار داشت. بهنام در رابطه با مزدوران و عوامل رژیم بسیار هوشیار و مسلط عمل میکرد. او بههنگام فعالیتهای افشاگرانه علیه رژیم، در هر بزنگاهی که درمعرض دستگیری قرار میگرفت، با زیرکی خاصی از دام پاسداران و بسیجیها میگریخت. یکی از خاطرات بهیاد ماندنی، ماجرای فرار او از دست پاسدارانی است که برای دستگیری او بهخانهشان حمله کرده بودند. درآن موقع بهنام و یکی از همرزمانش روی پشتبام خانه خوابیده بودند. وقتی بهنام متوجه ماجرا شده و میبیند راه فراری وجود ندارد، ملافه را بهدور خودش پیچیده وبا حالت خواب آلوده نزد پاسداران میرود و بهآنها میگوید چه خبراست؟ چی شده که اینقدر سروصدا میکنید؟ بگذارید بخوابیم! یکی از پاسدارها بهاو میگوید: برو بخواب ما بهتوکاری نداریم ما دنبال بهنام(باذکر نام مستعاراو) هستیم!!
یکی از همرزمان بهنام خاطره دیگری از او را چنین نقل کرده است: ” از آنجا که بهنام خیلی شناخته شده بود، مسئولش بهاو گفته بود حق شرکت در تظاهرات و ظاهر شدن در تجمعات را ندارد. اما درهمان روزها، وقتی بهنام در یکی از تردداتش متوجه شده بودکه مزدوران خمینی چادر هواداران مجاهدین را آتش زدهاند، بی محابا بهکمک آنها شتافته بود. خودش میگفت: « من در واقع، در برابر مسئولم نافرمانی کردم. اما وقتی دیدم چماقدارها چادر بچهها را بهآتش کشیدهاند، نتوانستم خودم را کنترل کنم و از بچههای مجاهد دفاع نکنم».از بهنام و فرارهایش از چنگ پاسداران و بسیجیها خاطرات متعدد دیگری نقل شده است. در سالهای ۵۸تا ۶۰ بهنام ازجمله کسانی بود که بهطور تمام وقت و بدون خستگی مشغول فعالیت بود. در فروختن نشریهٴ مجاهد که توطئهها و نقشههای ارتجاع را افشا میکرد، سر از پا نمیشناخت. او روزانه تا ۴۰۰نسخه نشریه مجاهد را بهفروش میرساند. بسیجیها و چماقدارها بارها قصد دستگیریش را داشتند و بههمین دلیل او مجبور شد حتی قبل از ۳۰خرداد زندگی مخفی درپیش گیرد. طی ۲/۵ سال فعالیت سیاسی(قبل از ۳۰خرداد)، بهنام چند بار دستگیر شد اما هربار توانست با زیرکی خاصی از چنگ مزدوران بگریزد. سرانجام دراسفند ماه سال۶۰ این میلیشیای پرشور و سخت کوش در جریان یکی از فعالیتهایش دستگیر شد. دژخیمان بلافاصله او را بهزیر شکنجه برده و بهمدت ۹روز وحشیانه شکنجه کردند اما او لب نگشود. بهنام در یکی از ملاقاتها بهمادرش گفت: « بهبچهها بگو خانههایشان را تخلیه نکنند چون من لبهایم را باز نخواهم کرد».
شکنجهگران خمینی شلاق و انواع شکنجهها را برپیکر او بهاجرا درآوردند اما این مجاهد استوار هرگز تسلیم آنها نشد و از راه و آرمانش دست برنداشت. جلادان سرانجام در خردادماه سال۶۱، بهحکم آخوندهای خونریزخمینی بهنام را در حالیکه ۱۷سال بیشتر نداشت بهجوخههای اعدام سپردند. پاسداران جنایتکار حتی حاضر نمیشدند پیکر پاک او را بهخانوادهاش تحویل دهند اما بر اثر اصرار خانواده و پس از اخاذی مقداری پول از آنها، پیکر بهنام را تحویل خانوادهاش دادند. آثار سوختگی، شلاق و سیاه بودن ناخنها بر روی پیکر این شهید دلاور مجاهد خلق بخوبی پیدا بود. خانوادهٴ بهنام فرزند پاکباز خود را در شیراز در کنار مزار سایر مجاهدان بهخاک سپردند.
درود بر این مجاهد پر شور که امروز نسلهای شورشی با چنین الگوهایی پا به میدان مبارزه گذاشتهاند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر