فردای روز شهادت سردار کبیر خلق موسی خیابانی و اشرف شهیدان، لاجوردی جنایتکار برای قدرتنمایی در برابر زندانیان دست بسته، پیکرهای پاک این شهیدان را در برابر چشمان زندانیان مجاهد به نمایش گذاشت تا آنها را به تسلیم وادارد. اما آن قهرمانان در زندان اوین با ادای احترام و خواندن زیارت عاشورا و سرودهای انقلاب در برابر این پیکرهای پاک عزم خود را برای مبارزه جزمتر کردند و در نهایت رژیم زخمخورده و سرشکسته ناگزیر از اعدام این قهرمانان شد. ژیلا نقیزاده که ۱۷بهار از عمرش نگذشته بود نیز در شمار این دلاوران است.
ژیلا نقیزاده ۱۷ ساله و دانش آموز سال آخر نظری بود که با تعظیم در برابر پیکر موسی خیابان و اشرف رجوی در زندان اوین به کاروان شهیدان عاشورای مجاهدین پیوست.
ژیلا در تهران بهدنیا آمد از همان کودکی هوش و استعدادش در میان هم سن وسالهایش خیلی بارز بود و یکی از بهترین دانشآموزان دبیرستان البرز تهران بشمار میامد. سادگی و طمأنینه و احساس مسئولیت نسبت به دیگران از ویژگیهای برجسته ژیلا بود. به دلیل همین ارزشهای انسانیاش بود که بهسرعت مجاهدین را شناخت و جذب ایدئولوژی و آرمان والای آنان شد. سال ۵۸ بود که ژیلای ۱۵ ساله به یک میلیشیای فعال، بیتاب و فداکار تبدیل شده بود در راه آزادی مردمش شب و روز نمی شناخت. او در مهر ماه سال ۶۰ در حالیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت دستگیر و از همان ابتدا زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفت.
شیوه کابل زدن در زندان این بود که هر دو پا را به تخت شکنجه میبستند و بعد به هر دو پا کابل میزدند اما شکنجهگر به ژیلا گفته بود : ببین حاکم شرع بریده که تو را باید ۱۰۰ ضربه شلاق بزنم. اما نگفته که چطوری بزنم بنابراین من اول یک پای تو را میبندم ۱۰۰ ضربه به آن میزنم و بعد پای دیگرت را میبندم و سهمیه صد پای بعدی را هم میزنم اینطوری حکم حاکم شرع هم اجرا میشود. ژیلا ۱۷ساله همه این شکنجهها را بیباک و بیم تحمل کرد دژخیمان که فکر میکردند بهخاطر سن کمش احتمال شکستن او بیش از سایر زندانیان است وقتی در مقابل اینهمه شکنجه بهجائی نرسیدند در ۱۹ بهمن یعنی عاشورای مجاهدین او را بهمراه ۱۵۰تن دیگر از مجاهدین اسیر بر سر پیکرهای پاک اشرف و موسی و یاران شهیدشان میبرند همراه ژیلا، کبری اسدی هم راهی میشود آنها هم پروندهای بودند.
لحظهای که ژیلا از بلندگو اسمش را شنید همه بچهها را جمع کرد و به آنها گفت که این آخرین دیدار است و بعد یک آواز ترکی را برای همه بچهها خواند و نماز خواند سپس ساعت و انگشترش را به یکی از مادران داد تا آنها را به مادرش برساند و پیامش را برساند که «ژیلا نمرده بلکه زنده و در لحظه لحظه زندگیها جاری است».
آنها با ادای احترام بر سر پیکرهای شهیدان حماسه ۱۹بهمن سرود آزادی سر دادند و با شعار مرگ بر خمینی درود بر رجوی بر عهدشان تا پایان استوار ایستادند و روز بعد به جوخه تیرباران سپرده شدند.
در همان ایام بود که روزی مادر ژیلا در مراسم تشییع جنازه یکی از بستگانش در بهشت زهرا شرکت کرده بود که متوجه میشود در فاصله کوتاهی از مراسم، چند مرد با عجله در حال دفن جسدی هستند. به یکی از همراهانش میگوید: ببین آنجا دارند کسی را دفن میکنند اما چقدر بیکس است، هیچ کس در مراسم دفن او شرکت نکرده است، بیا ثواب دارد ما برویم برایش فاتحه بخوانیم اما نفر همراه او قبول نمیکند و مادر ژیلا تا آخر که جنازه را آن سه مرد دفن میکردند با چشم گریان به آن چشم دوخته بود و مدام میگفت که خدایا این جنازه کدام مظلوم است که هیچ کس در مراسم دفن او شرکت نکرده است. درست در همان شب لاجوردی جلاد به خانه آنها زنگ زده و خبر اعدام ژیلا را میدهد و از آنها میخواهد که برای گرفتن وسایل و شماره قبر به زندان مراجعه کنند. وقتی مادر ژیلا به شماره محل مربوطه میرود متوجه میشود آن فرد مظلوم که برای مظلومیت او گریه میکرد دختر خودش ژیلا بود. او شتابان میرفت تا به قافله شهدای ۱۹ بهمن بپیوندد.
آخرین ترانهای که قبل از اعدام ژیلا آن دختر قهرمان به زبان برای همبندیهایش خواند:
اوجا داغلار باشیندا بیر سوری جیران بیرسوری جیران آی گولوم بیر سوری جیران
جیرانین بالاسینا اولموشام حیران اولموشام حیران آی گولوم اولموشام حیران
آی گوله گوله یار گوله گوله گورولدوم من گولوم بیر شیرین دیله من گورولدوم آی گوزل بیر شیرین دیله
اوجا داغلار باشیندا جیران یول آچیپ جیران یول آچیپ آی گولوم جیران یول آچیپ
جیرانین بالاسینا جلاد تیر آتیپ جلاد تیر آتیپ آی گولوم جلاد تیر آتیپ
آی گوله گوله یار گوله گوله گورولدوم من گولوم بیر شیرین دیله من گورولدوم آی گوزل بیر شیرین دیله
اوجا داغلار باشیندا لاله گول آچیپ لاله گول آچیپ آی گوزل لاله گول آچیپ
لالهنین ریشه سینه قانلار توکولوپ قانلار توکولوپ آی گوزل قانلار توکولوپ
آی گوله گوله یار گوله گوله گورولدوم من گولوم بیر شیرین دیله
ترجمه:
بر فراز قلههای بلند، گله آهوان به این سو و آن سو میدوند و من شیفته آهو بچه زیبائی گشتهام شیفته شیرین زبانیهای او شدهام که مرا به خود میبرد بر فراز قلل بلند
آهوان کوچک راه خود را به سوی بیابانها گشودهاند خود را به آن راه سپردهاند
اما صیادی به آهوبچه تیر پرتاب کرده خوردهای پیروزمندانه نگاه میکند
اما من نمیمانم من میروم
من شیفته شیرین زبانی او شدهام که مرا با خود میبرد
بر فراز قلههای بلند لالهها شکوفا شدهاند
ریشههایشان از خونهای سرخ و سوزان سیراب است
خون هزاران، به پای این لالهها ریخته شده است هزاران
اما من نمیمانم من میروم آخر من شیفته شیرین زبانی او شدهام که مرا با خود میبرد
0 نظرات:
ارسال یک نظر