روز یکشنبه ۳۰خرداد۱۴۰۰ مراسم چهلمین سالگرد ۳۰خرداد، سرآغاز مقاومت انقلابی سراسری با حضور رئیسجمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی در اشرف۳ برگزار شد. این مراسم بصورت آنلاین و ارتباط زنده با ۱۷کشور جهان همزمان با اشرف۳ همچنین در ارتباط با بیش از ۲هزار نقطه برگزار شد.
این مراسم با گلگذاری بر نماد شهدای ۳۰خرداد توسط خانم مریم رجوی شروع شد در ادامه با ادای احترام به تصاویر و مزار شهیدان راه آزادی از ۳۰خرداد۶۰ تا ۳۰خرداد۸۸ که سمبل آن ندا آقاسلطان بود همچنین مزار شهیدان آبان۹۸ یاد این شهیدان را گرامیداشتند.
پس از آن سخنرانی خانم مریم رجوی شروع شد.
گزیدهای از سخنرانی خانم مریم رجوی:
۳۰خرداد چهلمین سالگرد مقاومت، مرزبندی تاریخی بین آزادی و استبداد دینی
مریم رجوی: نه شاه با آوردن ازهاری نجات یافت، نه شیخ با آوردن رئیسی نجات پیدا میکند
هموطنان!
تبریک تاریخی به شما مردم ایران برای تحریم سراسری نمایش انتخابات آخوندی. این بزرگترین شلیک سیاسی و اجتماعی رودرروی خامنهای و استبداد دینی است. ثابت شد و دنیا به چشم دید که رأی مردم ایران سرنگونی است.
این جوشش خون شهیدان و پرتوی از کارزار بزرگ دادخواهی ملت ایران است.
قرار گرفتن جلاد قتلعام و یک جنایتکار علیه بشریت در مقام ریاستجمهوری رژیم، علامت درماندگی و نقطه پایان و سرنگونی است. رئیسی باید در دادگاه بینالمللی در برابر عدالت قرار بگیرد.
دیکتاتوری دینی از این انتخابات رسوا، ضعیفتر و شکنندهتر بیرون میآید و با جلاد قتلعام به جنایتهای بیشتر دست میزند. اما سرانجام با قیام مردم و ارتش آزادی سرنگون میشود. آزادی و جمهوری دمکراتیک حق مسلم مردم ایران است.
در ادامه تعدادی از مجاهدین که در روز تاریخی ۳۰خرداد۶۰ حضور داشتند از مشاهدات خود در آن روز گفتند.
بهشته مبصری:
جلودارمان در راهپیمایی ۳۰خرداد برادران و خواهران جسوری بودند که در میدان فردوسی با رگبار به خاک افتادند.
انتهای تظاهرات بود که پاسداران به ما حملهور شدند. اما مردم درهای خانهها را به روی ما باز کردند. در یکی از خانهها پاسداران ما را دستگیر کردند و به کمیته عشرت آباد بردند. همان شب برادری که زخمی بود و ۵برادر دیگر را به اوین بردند و روز بعد اعدام شدند. سپس ما را به اوین بردند.
روز ۳۰خرداد مجاهدین با پرداخت کلان طلسم خمینی را شکستند.
امروز خروش همه شهیدان را در کانونهای شورشی میبینیم.
افشین فرجی:
در مقطع سی خرداد من از مسئولان یگانهای میلیشیایی دانشجویان دانشگاه تهران بودم و در آن روزها تهاجم چماقدارها و اختناق به ماکزیمم خودش رسیده بود.
خمینی همه مدعیان میدان سیاست را به ندامت کشانده بود و جز مجاهدین هیچکس در صحنه نبود. ما برای شکستن جو اختناق تظاهرات موضعی در نقاط مختلف تهران راه انداخته بودیم و برای تظاهرات نهایی در سی خرداد و اتمامحجت نهایی با خمینی آماده میشدیم.
دو طرح آماده شد که فرماندهی آنها را شهید محمد مقدم و مهدی کتیرایی به عهده داشتند.
تظاهرات ساعت ۱۶عصر از چهارراه طالقانی و خیابان طالقانی شروع شد.
سر ستون که به خیابان بهار رسید جمیعت به نیم میلیون رسید.
تا مجلس رژیم راهی نمانده بود اما خمینی که در احیای آزادی و مجاهدین، نبود خود را میدید دستور شلیک مستقیم به پاسداران داد.
فرزانه میدانشاهی
من در روز ۳۰خرداد با تعدادی از خواهران برای آمادهسازی تظاهرات در یک پایگاه جمع شده بودیم مزدوران سپاه که بهشدت بهم ریخته بودند به پایگاه ما هجوم آوردند و وحشیانه با شکنجه ما را دستگیر کردند.
در سلولهای سپاه ما صد نفر بودیم و روز بعد متوجه شدیم سلولهای مقابل هم همین وضعیت بود. تا صبح صدای شکنجه قطع نمیشد. تعداد زندانیان خیلی زیاد شد و تعدادی از ما را به عادلآباد شیراز منتقل کردند.
ما را به سلولهایی بردند که کف آن آب داشت اما خواهران مقاومت میکردند. مزدوران مرتب میگفتند شما دیگر تمام شدید. اما امروز من خطاب به همه آنها میگویم که زهی خیال باطل گیرم که میکشید گیرم که میزنید با رویش ناگزیر جوانه میکنید؟
همین جا یاد میکنم از دانش آموزی که او را زنده در آتش سوزاندند. همچنین از الهه دکنما دانشآموز ۱۸سالهای که مزدوران را به ستوه آورد و پس از شکنجه فراوان تیرباران شد.
و امروز با کانونهای شورشی و مؤسسان پنجم راه را با عزمی بیشتر ادامه میدهیم.
علی سرابی
من علی سرابی هستم که مدت ۵سال در زندان بودم. من مسئولیت عکاسی از تظاهرات ۳۰خرداد را به عهده داشتم. بسیاری از تصاویری که در آن روز تاریخی گرفتیم در خانههای تیمی که مورد تهاجم پاسداران قرار گرفت از بین رفت.
آن روز با شروع تظاهرات و ورود پاسداران که با فرمان خمینی اقدام به تیراندازی کردند جنگ وارد شرایط جدیدی شد. پاسداران سراسیمه دنبال بچهها بودند. من هم همراه یکی از برادرانمان در تقاطع خیابان جمهوری محاصره شدیم. من از یک فرصت مناسب استفاده کردم حلقه محاصره را شکستم و وارد یک پاساژ شدم. وقتی وارد یک خیاطی شدم همه متوجه شدند از کجا آمدم و مردم با حمایت مانع از دستگیریام شدند. یک مادر لباسی به من داد و من را همراه خودش به شکل یک مادر و فرزند از منطقه خارج کرد. روز بعد من به همان خیاط خانه مراجعه کردم تا عینکم را بردارم باز هم مورد حمایت آنان قرار گرفتم.
در مهر همان سال دوباره دستگیر شدم. فردای همان روز پاسداران را به محل قراری بردم که مثلا مسئولم را معرفی کنم در فرصت مناسب اقدام به فرار کردم اما وقتی دیدم کاملاً محاصره هستم از پل عابر پیاده بالا رفتم و از آن بالا با سر به خیابان پریدم. پاسداران من را دوباره به زندان بردند و شکنجه شروع شد. در تمام دورانی که در زندان بودم شاهد مقاومت و ایستادگی خواهران و زندانیانی بودم که پاسداران را به زانو درآورند. و امروز این مقاومت در ابعاد وسیع ادامه دارد.
میترا ایلخانی
بهخاطر هواداری از مجاهدین در سالهای ۶۰ تا ۶۵ در زندانهای اوین و قزلحصار زندانی بودم.
روز سی خرداد با تعدادی از خواهران به سمت میدان فردوسی حرکت کردیم و بهعلت شدت سرکوب ناباور بودم که تظاهرات شکل بگیره توی مسیر تعدادی از پاسداران و زنان بسیجی راهمان را بستند و ما با فریاد و اعتراض محاصره آنها را شکستیم و جلو رفتیم و به خیابان طالقانی که رسیدم با تعداد بیشتری به ما حمله کردند و ما را زیر ضربات مشت و لگد و پنجهبکس گرفتند و من هم بهعلت ضربهای که به سرم خورد بیهوش شدم وقتی بهوش آمدم دیدم در شرکتی هستم و فهمیدم که کارمندهای شرکت وقتی وحشیگری پاسداران را دیدند من و هم تیمم مریم مواسات را از چنگ پاسداران نجات دادند.
از پنجره شرکت که نگاه کردم دیدم تظاهرات عظیمی شکل گرفته است. لذا از نفرات شرکت خداحافظی کرده و به تظاهرات پیوستیم.
این تظاهرات عظیم زمین را زیر پای خمینی به لرزه درآورده بود.
علیاکبر قربانلی:
افتخار میکنم که میتوانم در این روز تاریخی خاطراتی را بگویم.
من دانشجوی دانشگاه ملی بعدازظهر ۳۰خرداد داشتم به محل قرار میرفتم که دیدم خیابان مصدق خیلی شلوغ است. وقتی به خیابان مصدق رسیدم دیدم یک نفر با صدای بلند گفت مرگ بر بهشتی درود بر آزادی. همان جا متوجه شلیک پاسداران شدم.
جمعیت که تمامی خیابان طالقانی را پر کرده بود به سمت غرب حرکت میکرد جلو این جمعیت میلیشیا راه را باز میکرد از سمت غرب پاسداران شروع به شلیک گاز اشکآور کردند و مردم از ساختمانها کاغذ میریختند تا بتوانیم با سوزاندن آن با گاز اشکآور مقابله کنیم. تظاهرات به میدان فردوسی رسید و پاسداران به شلیک مستقیم پرداختند. تا ساعت ۷بعدازظهر این جنگ و گریز ادامه داشت و پاسداران به هر کسی شک میکردند دستگیر میکردند و مردم در منازل و اماکنشان را باز میکردند تا کسی دستگیر نشود.
بعد از مدتی دستگیر شدم و در اوین وجه دیگری از مقاومت مجاهدین را در زندان دیدم. از طرف دیگر شاهد بودم که بخشی در مقابل رژیم زانو زدند مانند ایرج مصداقی که شرح خیانتش را اخیراً نوشتم.
بعد از ۴سال به زندان ساوه منتقل شدم. در زندان ما با یک پیچ گوشتی توانستیم یک سوراخ در سلول ایجاد بکنیم و توانستیم با طرحی که داشتیم از زندان فرار کنیم. بعد با استفاده از ماشینهایی که به سمت تهران میآمدند خودمان را به تهران رساندیم. خوشبختانه بعد از دو روز توانستیم از طریق یک هسته مقاومت در تهران به سازمان وصل شدیم. با کمک همین هسته از ایران خارج شدیم و به ارتش آزادیبخش رسیدیم.
جا دارد از مجاهد شهید محمد مهری که در این فرار نقش کیفی داشت یاد کنم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر