«مرگ بر خامنه ای»
آیا هیچ فکر کردهایم که چقدر خون بهپای این شعار رفته است؟
این شعار استمرار همان شعار «مرگ بر خمینی» است که میلیشیاهای مجاهد خلق در حماسه ۵مهر سال ۶۰ سردادند.
خمینی در ۳۰خرداد ۶۰ دستور شلیک به تظاهرات نیممیلیونی مجاهدین و تودههای هوادارشان را داد، فضای سیاسی را بست و بزرگترین حمام خون تاریخ ایران را ایجاد کرد.
این، همان خمینی بود که روز ۱۲بهمن ۵۷ در میان عواطف میلیونی مردم، تا مرتبت یک قدیس فرا رفت و درست ۹۶۹روز بعد، یعنی دقیقاً روز ۵ مهر ۱۳۶۰ با شعار ”مرگ بر خمینیِ“ فرزندان پیشتازِ همان مردمی که او به آرمانهایشان خیانت کرده بود، تا مرتبت شیطان فرو کشیده شد!
نقطهعطف «مرگ بر خمینی»
حقیقتاً که آن شعارِ ”مرگ بر خمینی“ آن هم در آن روز و در آن موقعیت سیاسی خاص، مهمترین نقطهعطف در تاریخ معاصر ایران است.
آن روز با آن شعار، تاریخ ورق خورد.
بتی شکسته شد که حتی فکرکردن به آن هم محال مینمود.
امروز را نگاه نکنید که در تظاهراتها عکس خمینی را آتش میزنند یا شبکههای اجتماعی را از جوک برای او پر میکنند!
این راه، در روز ۵ مهر ۶۰ باز شد آن هم به بهایی بسیار سنگین.
در
روز ۵مهر ۱۳۶۰ برای اولین بار میلیشیای قهرمان مجاهدین بهصورت دستهجمعی در نقاط
مختلف تهران و چند شهر دیگر به خیابانها ریختند و با شعار «مرگ بر خمینی»
بت و هیبت خمینی دجال را شکستند.
اینگونه
هیبت خمینی که روزگاری عکس خود را در ماه نشان میداد، توسط میلیشیای
مجاهد خلق درهم شکست. آنان که قیمت را با تمام وجود پرداختند.
به هر حال وقتی روز ۵مهر سال ۶۰ خورشید غروب کرد دیگر نه خمینی آن خمینی اول صبح بود و نه رژیمش دیگر همان رژیم روز قبل!بعدها بسیاری از ناظران و تحلیلگران مسایل ایران گفتند که: آن روز، مردم ایران از خمینی عبور کردند و راه برای پس از خمینی و نظامش، در ذهن مردم باز شد.
اما بهراستی آیا همگان میدانند آن راهگشایی و بردن آن شعار به کوچه - خیابانهای شهر، چه قیمتی داشت؟
آن بچهها کی بودند؟
چی فکر میکردند؟
و چگونه و چطور به چنان بینش ژرفی رسیده بودند؟
آنهایی که از امامبازیها و دجالگریهای خمینی جا نزدند و با خمینی با همه ابهتش، در افتادند. نگاهی به آمار شهدای آن روز، یعنی آنان که بهای عبور مردم ایران از تابوی خمینی را به گردن گرفتند و خلقی را به قیمت خون خود، از گرداب هولانگیز ارتجاع خمینی عبور دادند، ما را به عظمت آن حماسه و حماسهسازانش اندکی آشنا میکند.
از بیشمار شهدای حماسه ۵ِ مهرِ ۶۰، تنها اسامی بیش از یکهزار تن در دست است.
نامِ ۸۱۵نفر آنها را خود رژیم هم اعلام کرد.
بنا به اسنادی که به مرور زمان بهدست آمد، مشخص شد که از آن قهرمانان، ۹۴۳نفر تیرباران و
۴نفر نیز بهدار آویخته شدند.
۳۳نفر از آن پیشتازانِ آزادی، زیر شکنجه بهشهادت رسیدند.
۹۲نفر دیگر، رزمندگانی بودند که در برخورد با پاسدارانِ مسلح خمینی، در گوشه و کنار خیابانها و پیش چشم مردم، جان فدای آزادی کردند.
همین آمار نشان میدهد از آن دلاوران،
۲۴۷نفر دانشآموز،
۲۰۹نفرشان دانشجو
۷۰تن کارگر و کشاورز
۴تن استاد یا عضو هیات علمی دانشگاهها
۹تن پزشک
حدود ۵۰تن دبیر و آموزگار
۲۲تن کارمند
۱۶تن از صاحبان حرفهها و مشاغلِ جزء
و ۱۲تن سربازان، درجهدار، افسر یا کارمند مؤسسات نظامی بودند.
مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام و سرنگونی با اشاره به قیام مجاهدین در ۵مهر ۶۰میگوید:
همه کسانی که سال ۱۳۶۰را بهخاطر دارند، میدانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۶۰تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخی دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشای شهری روی آوردند. سنگینترین بهای خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوی سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمیدانستند اما میخواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعی را یک بار دیگر بیازمایند.
من در همان زمان نوشتم که «زبان من از توصیف صحنههای سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در این باره خوانده و شنیدهام، نه میتوانم بگویم و نه میتوانم بنویسم. از من بر نمیآید. کار شعراست، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.
فقط میگویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و بهخصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانهٔ روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که برای تو، برای خلق تو و برای آزادی و برای ایران چه گلهای نازنینی در دستههای ۵۰تائی، ۱۰۰تایی و ۲۰۰تایی با فریاد ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینی) پرپر شدند».
در عینحال دجال خونآشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههای مردم به گور سپرده شد.
شتاب رژیم در اعدامهای خیابانی و فتواهای پیاپی خمینی که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام میشد، بسیار گویاست. حتی شماری از پاسداران و کمیته چیهای خودش را هم که در صحنه به مجاهدین تیراندازی میکردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجهگران و بازجویانش در اوین، قسم و آیههای آنها را هم که علیه مجاهدین میجنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیتهها هم به آنها ندادند و کارت پاسداری آنها را هم جعلی دانستند و میگفتند خیلی از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کردهاند! و آنها را هم سرضرب اعدام کردند.
میگفتند که به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است…
نیم کشتهها را تمامکش کنید… مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.
– ”باغی“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت…
بله بت خمینی اینچنین شکست.
بچههای ۵ مهر و اندیشههایشان
کمی هم از خود ِ آن بچهها بدانیم و از نوشتههایشان بخوانیم؛
حسن سرخوش، قهرمان دلیری بود که پیوسته میگفت: «نگذارید شهر ساکت باشد».
مسعود شکیبانژاد در وصیتنامهاش نوشت: «مادر من باید بروم باید بروم. وگرنه میمیرم مادر من میروم و تو از لحظه مرگ من هزاران هزار پسر داری. مادر افتخار کن!
سرت را بالا بگیر و بلند فریاد بزن: « مرگ بر خمینی».
«بنبستها باید شکسته شوند. ما توان این را داریم».
این جملهای بود که میلیشیای مجاهد خلق، شهید مریم قدسیمآب همیشه از قول مسعود میگفت. او فرمانده یک تیم خواهران بود و بعد از دستگیری و شکنجههای وحشیانه، با شلیک ۱۷گلوله تیرباران شد.
«وقتی میلیشیای دلاور مجاهد خلق، زهرا رضایی را در حالی که پاهایش در اثر ضربات کابل دچار خونریزی شده و چرک کرده بود، برای بازجویی برده بودند، دژخیمِ شکنجهگر به او گفت:
- اگر حاضر شوی با من بحث کنی، به تو مرهمی میدهم که به پاهایت بمالی!
زهرا رضایی پاسخ داد: «بحث کنیم؟ بین من و تو بحث نیست. اسلحه است.»
احمد شوکتی، مجاهدی از نوادگان سردار جنگل، میرزا کوچک خان بود که راهِ جدش را در صفوف مجاهدین ادامه داد. وی متولد سال ۱۳۳۷ در چالوس و چهره محبوب و آشنای منطقه خود، در میان روستاییان و زحمتکشان بود.
امیرهوشنگ صمدی اهل محله خزانه تهران و مجاهد شهید مهشید جلیلزاده اهل رشت نیز از شهدای حماسه ۵ مهر هستند.
مجاهد خلق اکبر دادخواه و کارگر مجاهد شهید، سوختهزار شجاعی که دلیرانه در بیدادگاههای خمینی خروشید و استوار و پایدار بر آرمانش پای فشرد و شهید شد نیز از حماسهسازان آن روز تاریخی هستند.
اکبر قدیری اصل نوبری، میلیشیای ۱۹ساله اهل تبریز، هنگام رفتن برای اعدام، رو به بند زنان که مادرش در آنجا زندانی بود، فریاد زد:
مادر! مانند مادر رضاییها، مثلِ شیر بخروشی!
کمی هم از خود ِ آن بچهها بدانیم و از نوشتههایشان بخوانیم؛
حسن سرخوش، قهرمان دلیری بود که پیوسته میگفت: «نگذارید شهر ساکت باشد».
مسعود شکیبانژاد در وصیتنامهاش نوشت: «مادر من باید بروم باید بروم. وگرنه میمیرم مادر من میروم و تو از لحظه مرگ من هزاران هزار پسر داری. مادر افتخار کن!
سرت را بالا بگیر و بلند فریاد بزن: « مرگ بر خمینی».
«بنبستها باید شکسته شوند. ما توان این را داریم».
این جملهای بود که میلیشیای مجاهد خلق، شهید مریم قدسیمآب همیشه از قول مسعود میگفت. او فرمانده یک تیم خواهران بود و بعد از دستگیری و شکنجههای وحشیانه، با شلیک ۱۷گلوله تیرباران شد.
«وقتی میلیشیای دلاور مجاهد خلق، زهرا رضایی را در حالی که پاهایش در اثر ضربات کابل دچار خونریزی شده و چرک کرده بود، برای بازجویی برده بودند، دژخیمِ شکنجهگر به او گفت:
- اگر حاضر شوی با من بحث کنی، به تو مرهمی میدهم که به پاهایت بمالی!
زهرا رضایی پاسخ داد: «بحث کنیم؟ بین من و تو بحث نیست. اسلحه است.»
احمد شوکتی، مجاهدی از نوادگان سردار جنگل، میرزا کوچک خان بود که راهِ جدش را در صفوف مجاهدین ادامه داد. وی متولد سال ۱۳۳۷ در چالوس و چهره محبوب و آشنای منطقه خود، در میان روستاییان و زحمتکشان بود.
امیرهوشنگ صمدی اهل محله خزانه تهران و مجاهد شهید مهشید جلیلزاده اهل رشت نیز از شهدای حماسه ۵ مهر هستند.
مجاهد خلق اکبر دادخواه و کارگر مجاهد شهید، سوختهزار شجاعی که دلیرانه در بیدادگاههای خمینی خروشید و استوار و پایدار بر آرمانش پای فشرد و شهید شد نیز از حماسهسازان آن روز تاریخی هستند.
اکبر قدیری اصل نوبری، میلیشیای ۱۹ساله اهل تبریز، هنگام رفتن برای اعدام، رو به بند زنان که مادرش در آنجا زندانی بود، فریاد زد:
مادر! مانند مادر رضاییها، مثلِ شیر بخروشی!
یادی از دختران ۵ مهر
مجاهدان شهید بهجت حیدری، مژگان جمشیدی، شهناز زیبایی، پروین گیلانی، زهرا چُرچُریان
در حالی که دستهایشان را به همدیگر گره کرده بودند، بیوقفه میخروشیدند و شعار میدادند و سرود میخواندند، توسط دژخیمان زندان بهسوی جوخه اعدام برده شدند.
بهجت حیدری در جلسه دادگاه پس از مشاجره با اعلمی، حاکم ضدشرع و جنایتکار سابق همدان، از جا برخاسته و سیلی محکمی بهگوش اعلمی زد.
همانجا میلیشیای دلاور مژگان جمشیدی، در جواب اعلمی که به او میگوید از خودت دفاع کن! میگوید: «کلتی به من بدهید تا از خودم دفاع کنم».
مجاهدین شهید منصوره فزونگری، مانیا صفاریان و صدیقه فخر، ۳شیرزن مجاهد خلق تا لحظات پیش از اعدام چنان مقاومت و جسارتی از خود نشان دادند که دژخیمان خونخوار را مستأصل کرده بودند.
و سرانجام باید از شیرزنی جوان نام برد که از فرماندهان آن روز بود و حماسههایش در آنروزِ فراموشناشدنی، زبانزد مردم شده بود: مجاهد قهرمان زهرا احمدیزاده و یارانش که نه نثری شایسته آنان نوشته شده و نه چکامهای بایسته شأنشان سروده شده.
اسطورههایی که هنوز هم ناشناختهاند. شاید که بچههای آینده، آنگاه که در خوشسرای آزادی گام برمیدارند، بایسته آنان، یادوارهای بیارایند. آنان که در تاریکترین روز، درخشانترین ستاره راهنما را با خون خویش جلوه بخشیدند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر