فرحناز حسندخت سال۱۳۴۲ در لاهیجان متولد شد. او دانش آموز ۱۸ساله بود که در روز ۲۳آذر ۱۳۶۰ به دست جلادان خمینی در لاهیجان به شهادت رسید.
خاطرهای از اعدام دو زن مجاهد خلق (مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت) در زندان لاهیجان:
یکی از شبهای آذرماه ۱۳۶۰ بود و از بیرون بند صدایی را می شنوم که شبیه خواندن قرآن یا سرود است، لحظاتی بعد صدای یک یا دو خواهر به گوش میرسد و در ادامه صدای تعداد زیادی از زنان زندانی، که سرود میخوانند. وقتی دقیق گوش میسپارم، سرود «تزوالجبال ولاتزول» را میشنوم. اگر کوهها بلرزند تو ملرز.
یکی از بچهها از لای شیشه شکستهای به بیرون نگاه میکند تعدادی پاسدار و دو ماشین و دو خواهر را میبیند، بعد همهمه داد و فریاد و سرود که با هم قاطی شده بود، بیشتر میشود. اما نهایتاً این بانگ سرود است که اوج میگیرد، این دو خواهر را از بند خارج میکنند، یکی از آنها شروع به خواندن سرود میکند. نفر دوم نیز با او همراهی میکند. سپس همه زنان زندانی این را تکرار میکنند.
نفرات بند ما، نیز به آنها میپیوندند لحظاتی وصف ناپذیر که انسان در فدا کردن چه قلّههایی را طی نمیکند، شور و ناقوس مقاومت و پایداری، دشمن زبون را به وحشت میاندازد در گوشه حیات زندان، دو پاسدار کلاشینکف به دست آماده هستند. دقایقی بعد چند نفر به آنها اضافه میشود، سر و صدای پاسداران و بدو بدو آنها در بیرون زیاد میشود و دچار هراس میشوند که نکند بچههای بند ما بیرون بریزند. تلاش میکنند که صحنه را هر چه زودتر جمع کنند. ماشینها روشن و خواهران را بهزور سوار ماشین میکنند، بعد صدای سرود مجاهد به گوش میرسد... صدای باز شدن در بزرگ زندان را میشنویم و ماشینها بهسرعت از محوطه حیاط زندان خارج میشوند لحظاتی سکوت است که همه جا را فرا میگیرد.
از فضای عمومی و عجله پاسداران و سرود خواندنها متوجه میشویم که ممکن است دو خواهر را برای اعدام برده باشند، همه بیدارند و کسی به خوابیدن فکر نمیکند.
یکی از بچهها، که صحنه هایِ خروج خواهران زندانی را از سلول انفرادی دیده برایم تعریف میکند: من از سر و صدا و هرج و مرجی که در بیرون سلول و حیاط زندان ایجاد شده بود بیدار مانده بودم از سوراخ محل کلید درِ سلول، بیرون را نگاه میکردم؛ حوالی ساعت ۲.۳۰ بامداد دیدم که در ورودی زندان که در فاصله ۷۰ متری من و تقریباً روبهرویم بود باز شد؛ یک ماشین آمبولانس و یک خودروی سواری پاسدارها که احتمالاً بنز بوده وارد محوطه درونی زندان سپاه شد. از ماشین پشتی؛ فرمانده سپاه و فرمانده عملیات سپاه که مزدوری بهنام عباس تدریسی بود خارج شدند. فرمانده سپاه دژخیمی بهنام احمدی بود. دو پاسدار در آمبولانس را باز کرده و از عقب آن؛ برانکاردی را خارج کردند دیدم که پیکری روی آن قرار دارد که پتویی روی آن انداختند: یک برانکاد دیگر را نیز از آمبولانس بیرون کشیدند و جسد دوم نیز روی برانکاد بود و آنرا به قسمتی بردند که من دیگر دید نداشتم.
اینها پیکر کسانی است که گفتند که اگر کوهها بلرزند ما سر اصول و آرمان خود ایستادهایم و عقبنشینی نمیکنیم. دو زندانی شهید، مجاهدان خلق مهستی دانش حکمت و فرحناز حسندخت بودند.
دوستم ادامه میدهد: من خواهر فرحناز را میشناختم او هم شهری من و اهل سیاهکل و محصل بود و از خواهران فعال هوادار مجاهدین در سیاهکل بود. مهستی دانش حکمت اهل لاهیجان و دانشجو و از خواهران مسئول شهر لاهیجان بود. به این ترتیب شهر لاهیجان دو زن مجاهد دیگر را نیز تقدیم مبارزه عادلانه مردم ایران با رژیم خونریز خمینی کرد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر