محل تولد: رشت
شغل: دبیر دبیرستان
سن: ۲۴
تحصیلات: لیسانس ادبیات
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱/۳۱
مجاهد شهید پروانه الوندپور معلمی انقلابی از شهر فومن بود که مدت کمی پس از انقلاب ضدسلطنتی با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد، و در ارتباط آن قرار گرفت. وی پس از ارتباط با سازمان در محیط مدرسه و محل سکونتش در جهت ترویج آرمان سازمان فعال بود.
این خواهر مجاهد مدتی در سال ۶۱ در تهران دستگیر و زیر شکنجههای شدید دژخیمان خمینی در زندان اوین قرار میگیرد، اما بعد از شناسایی وی را به زندان پل عراق رشت منتقل میکنند تا به گمان واهی آنها تسلیم شود و از مواضع انقلابی و مجاهدی خود کوتاه بیاید.
اما این شیرزن مجاهد با مقاومت خود دست رد برسینه آنها زد و از زندانیان بسیار مقاوم زندان رشت بود. دژخیمان که نتوانسته بودند او را به تسلیم و ندامت بازدارند بهدلیل سرموضع بودن وی را در فروردین ۶۲ در زندان پل عراق رشت به جوخه تیرباران سپردند.
نگفته ام که ناراحت شوید،چرا که هرچه بودگذشته وبقولی همه چیز گذراست و تنها حق است که میماند این نقل قول تنها برای آنست که بعدها جریان برخوردفاشیستی رژیم را برای مردم باز گو کنید تا همه بدانند منظور از امت ۳۶میلیونی ۳۶هزار کابل است پس از دستگیری مستقیما به کمیته مرکزی بردن واز آن جا با توجه به فشار افراد داستانی که مارا دستگیر کرده بودند سریعا به محلی به نام شعبه که همان شکنجه گاه زمان شاه است انتقال پیدا کردم مستقیما مرا به اطاقی بردن که (شعبه ۷)نام داشت بدترین اطاق شکنجه
در مرحله اول برای اینکه کلیه هام از کار نیفتد ۱۱لیوان بزرگ آب را به زور کتک به من خورانند. پس از آن به تخت بستند قدم انداز تخت نمی شد اما چند نفری از دوطرف می کشیدندتمام دورسرم را با پتو پوشاندند طوریکه نفس کشیدن خیلی مشکل شده بود این کار برای این بود که دوست نداشتندبه لحاظ شرعی!صدایم به بیرون درز کند بعد زدن کابل شروع شد که از کابل های درست شده بودچهارگوش وقطرش ۶/۵ سانتی بود البته درحین واردآوردن ضربات کابل خیلی سریع فرود می آوردند و سرم را به دیوار میکوبیدندوبا مشت می زدند طوری که تمام صورتم ولباسم پراز خون شده بوداز طرف دیگر زدن لگددرهمان هنگام به پاهای ورم کرده ام از یاد نمی بردند پس از ساعتی ازتخت باز کردند وبا پای ورم کرده مرا وادار مینمودند که محکم برزمین بکوبم زمانی که بیهوش می شدم با کابل به سر وصورتم می کوفتندطوریکه پس از پایان عملیات ارتجاعیشان فیافیه یک آفریقائی را پیدا کرده بود پس از یک ربع دوباره به تخت بستند وزدند کتک ها وکابل هاشروع شد این زمانی بود که خون ادرار می کردم وحالت تشنج پیدا کرده بودم وانها به تنها چیزی که فکر نمی کنند زندگی انسان هاست (بوزینه های نفرینی!)پس از ان به تک تک انگشتان دست وپایم طناب می انداختندوانرا میکشیدند
ولی زهی خیال باطل که مجاهد پیمانش
با خدا و خلق استوار است که این کابل ها اورا به سخن نمی آورد
باز از تخت کشیدند البته یک لحظه کتک قطع نمی شد ساعت یک شب دو باره بستند باز هم...... پس از آن بدن نیم مرده ام را جلوی ماشینی در حال حرکت انداختند ومی گفتند می کشیمت (انگار خداوند بدن مان را برای غیر آن آفریده است!!)ماشین درحالی که باسرعت می آمد در چند سانتی من توقف کرد
روز بعد پاهایم را پاند پیچی کردند وانتقال به محل شکنجه ودستشوی با پتو انجام میشد گوشت کف پایم مثل گوشت کوبیده شده بود به تمام بدنم پشتم آثار شکنجه مشخص بود باز هم .......و سرانجام اینکه کلیه هایم از کار افتاده بود و خودشان هم خسته شده بودند به بهداری اوین منتقل کردند ویکباردکتر شیخ السلام (وزیربهداری شاه معدوم)پاهایم را جراحی کرد وقرار بود که هر دوتا پا جراحی پلاستیک بشود
0 نظرات:
ارسال یک نظر