محل تولد: قزوين
شغل: -
سن: ۲۲
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۲۴-۸-۱۳۶۱
اکرم یزدی استوار فرزندی از یک خانوادهٔ زحمتکش از مردم قزوین بود. در سال ۱۳۳۹ متولد شد. او به فضای میهنی چشم گشود که بعداً متوجه شد برای رهایی مردمش از زیر سلطه دیکتاتوری و استثمار رژیم ستمشاهی، باید مبارزه کند و هرآنچه را که دارد نثار رهایی مردمش کند.
در زمان حکومت رژیم شاه پیش از او برادر بزرگترش برای آزاد کردن مردمش از چنگال رژیم سرکوبگر سلطنتی، به سازمان مجاهدین پیوسته بود، از این رو اکرم بهزودی راهنمای خود را یافت.
این خواهر و برادر هر دو در عرصهٔ مبارزه برای آزادی میهنشان، خود را در میان امواج خروشان قیام ضدسلطنتی دیدند، و نبرد آنان و هزاران جوان مبارز مثل آنها بود که تخت سلطنت شاه خائن را واژگون کرد.
اکرم پس از انقلاب در جنبش ملی مجاهدین به مجاهدین پیوست و مدافعی سرسخت برای حفظ آزادیها و دستآوردهای انقلاب مردم ایران بود.
دو سال و نیم کوشش و تلاش و دهها هزار میلیشیای آگاهگر و رسوا کنندهٔ ارتجاع، به همهٔ مردم اثبات کرد که خمینی نه تنها نمیخواهد به کسی آزادی بدهد، بلکه هر آنچه که مردم بر اثر انقلاب به دست آورده بودند، را میخواهد نابود کند و تخت سلطنتی جدید بهنام ولیفقیه را برپا کند.
از اینرو اکرم که اهل دست کشیدن از آزادی مردمش نبود، بعد از آنکه چهرهٔ واقعی خمینی را در ۳۰خرداد ۶۰ دید که دستور آتش گشودن به مردم را میدهد، مانند سایر همرزمان مجاهدش به زندگی مخفی روی آورد.
وقتی که زندگی علنی
آلوده شد به ستم
من زندگی مخفی را برگزیدم
روی زمین اگر نشد آزادانه نفس بکشیم
شاید بهتر است به زندگی زیرزمینی
روی آوریم.
جز این چه میشود کرد؟
اکرم پس از ۳۰خرداد به هیأت یک زن مجاهد و انقلابی همانطور که خودش نوشت زندگی مخفی را انتخاب کرد و در پایگاههای مقاومت همراه با سایر یاران مجاهدش به فعالیتهای انقلابی خود علیه رژیم خمینی ادامه داد.
او در آبانماه سال۶۱ در تهران دستگیر و راهی زندان اوین شد، مقاومت قهرمانه اکرم در زندان در چندین گزارش نوشته شده است، مقاومتی که حتی اکرم اسم واقعی خودش را نیز به بازجو نگفت و سایر زندانیان او را به اسم مریم همافر میشناختند.
من نام واقعی خود را گفته بودم!
ابلهان نام رسمی شناسنامهام را میخواستند.
آنان نام واقعی مرا، خوب میدانستند
و میخواستند که نامی غیرواقعی به آنان بگویم.
یکی از کسانی که همزمان با اکرم زیر بازجویی بوده در گزارشی نوشته است: «مجاهد قهرمان اکرم استوار یزدی، اصلاً دهن باز نکرد. در مدت بازجویی کف پاهایش شکاف برداشت و بهشدت خونریزی میکرد. بهنحوی که مزدوران سعی میکردند با باندپیچی جلو خونریزی را بگیرند.
برای مدت کوتاهی او را به بیرون اتاق بازجویی میبردند، اما چند دقیقهای بیشتر طول نمیکشید که دوباره به اتاق شکنجه برمیگرداندند و تا شب باز هم به همان پاهای شکافته شده و متورم و باندپیچی شده ضربات کابل وارد میکردند، اما باز هم نتیجهیی نمیگرفتند».
در گزارش دیگری یک همرزم و همسلولی او نوشته است: «اولین بار که شهید مجاهد اکرم استوار را مجدداً به بازجویی بردند، شب لت و پار برگشت. بازجوها فهمیده بودند که اسم واقعیاش مریم همافر نیست، و دفعه بعد که او را بردند خیلی زیاد طول کشید.
روی زخم پاهایش دوباره کابل زده بودند و او را به شعبه۷ زندان اوین که شکنجهگاه معروف اوین بود برده بودند، و به تخت بسته بودند و پنج، شش شکنجهگر با تمام قوا بر سر او ریخته بودند و او را زده بودند.
اکرم میگفت که فقط یادم بود که از هوش میرفتم و وقتی بهوش میآمدم فریاد میزدم، بزن جلاد! پاکم کن! و آنها با این حرف من دیوانهوارتر میزدند»
من میگفتم: بزن جلاد! باکم نیست. باکم کو؟ ز شلاقت!
نمیگویم! نه نامی را ز همرزمی، نه نام پایگاه عزم و رزمی را
و او از زخم پاهایم
بجز فریادهای سرخ، چیز دیگری نشنید.
بازجوهای جانی به او گفته بودند: حکمت اعدام زیر تعزیر است، یعنی آن قدرتو را میزنیم تا اطلاعاتت را بدهی و بمیری و تورا بهصورت تدریجی میکشیم.
اکرم نترسید! قهرمان اینچنین است.
اکرم زیر شکنجههای وحشیانه کاملاً فلج شد، اما نگذاشت که روح و ارادهٔ او را بکشند.
و سرانجام بعد از تحمل درد و رنجهای فراوان در تاریخ۲۵ آبانماه ۶۱ در زیرشکنجه بشهادت رسید. شب قبل از شهادتش اکرم اسم واقعیش را به همسلولیهاش گفته بود:
میدانستم
هم سلولیهایم نامم را به همرزمان دیگر میگویند
و آنان نامم را به آنسوی میلهها منتقل میکنند
و نام من بهراه میافتد
و تکثیر میشود
به پردههای قلب هرکس که بخورد
اکرمی دیگر به دنیا میآید
برای بسامان کردن دنیایی که به آن چشم میگشاییم.
و من
با این امید بود
که زیر شکنجه
بر این جهانی که تاریکش کرده بودند
چشم بستم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر