فرار قهرمانانه هفت تن از زنان مجاهد از زندان دیزل آباد کرمانشاه در سال ۶۱
دیزلآباد یکی از بدنامترین سیاهچالهای آخوندهاست، بهطوریکه شکنجهگران این زندان برای درهم شکستن مقاومت زندانیان در سایر نقاط ـ از جمله مشهد ـ“ صادر ” میشدند.
در حالی که در زندان دیزلآباد چنین فضایی حاکم بود، در تیرماه سال۱۳۶۱ چندتن از زنان مجاهد خلق با یک اقدام متهورانه جمعی موفق به فرار از آن میشوند.
یکی از این قهرمانان خاطراتش را اینطور نقل میکند: «در اواخر اردیبهشت ماه قرار گذاشتیم مراسم ۴خرداد را برگزار کنیم. در تدارک آن بودیم که طرحمان لو رفت. پاسداران ۱۰ـ ۱۵نفر را به انفرادی بردند. در میان آنها عاطفه خزایی، طاهره محمدی کیا، گیتا دهقان، ژاله مولاییان و مرضیه اسکندری هم بودند. موقع خداحافظی، طاهره به من گفت: ”اجازه نمیدهیم همینطوری به دست اینها کشته شویم، مطمئن باش فرار خواهیم کرد ”.
بچهها را به یک کانتینر بردند که از نظر امکانات واقعاً در حد صفر بود. اما آنها با روی گشاده شرایط را پذیرفتند. روحیه این ۵ مجاهد حتی تحسین پاسداران را هم برانگیخته بود. عاقبت یکی از آنها به نام علی بیات، تحت تأثیر پاکبازی خواهران، به همکاری با آنان اظهار تمایل میکند.
خواهران پس از اطمینان از وضع امنیتی علی، از او میخواهند تا برای فرار کمکشان کند. علاوه بر آن، از او سلاح و مهمات میخواهند تا بتوانند ضمن فرار، عملیاتی هم روی پاسداران انجام دهند.
علی میپذیرد، برای آنها نارنجک و کارت شناسایی جعلی و… تهیه میکند. قرار میشود کسانی که در معرض اعدام قرار دارند فرار کنند و دو نفر از آنان عملیات را انجام دهند.
نرگس بهار دوست و مرضیه جلیلی مسئول انجام عملیات میشوند، آنها به اتاق حاکم شرع میروند و نارنجک را به میان پاسدارانی که در اتاق بودند میاندازند. متأسفانه نارنجک عمل نمیکند،
بهطور همزمان خواهران دیگر از زندان فرار میکنند. علی به آنها پیشنهاد میکند آنها را به شهر دیگری ببرد. آنها نمیپذیرند و میگویند ما بعد از فرار بلافاصله باید به سازمان وصل شویم.
پس از این فرار جسورانه، مزدوران تمام امکاناتشان را برای دستگیری آنان بسیج میکنند. حتی خائنان را برای شناسایی در سطح شهر پخش میکنند.
خبر بهزودی در تمام شهر میپیچد و همه از تهور خواهران صحبت میکنند. عاقبت بر اثر یک اشتباه، علی لو میرود و چند تن از بچهها هم دستگیر میشوند.
پس از دستگیری، “ حاج بهرام نوروزی ”که در میان شکنجهگران به قساوت معروف بود و برای خودش باندی داشت، مأمور شکنجه آنان میشود.
مرضیه جلیلی را آنقدر میزنند که روزی یک لیوان چرک از پایش بیرون میآمد. سه انگشت پایش را هم بهعلت جراحات شدید قطع کردند. او نمیتوانست راه برود و پاهایش تا زانو باندپیچی شده بود.
نرگس و ژاله هم که عملیات را انجام داده بودند، وضعیت مشابهی داشتند و بهرغم همه شکنجهها تا آخر هم جای بقیه نارنجکها را لو ندادند.
یکی از بازجویان که از مقاومت آنان کلافه شده بود، گفت: ”من که خسته شدم، این زنان منافق واقعاً دیوانه هستند! ”.
گیتا و ژاله که از کودکی با هم دوست بودند بهشدت شکنجه شدند، اما هیچگاه لبخند از لبانشان دور نشد.
عاقبت حکم اعدام همگی آنها صادر شد.
شب آخر اعدام آنها فراموش نشدنی بود. از هر طرف بند صدای شعار بچهها به گوش میرسید. از سلول تا پای جوخه، یک بند و یک نفس شعار“ مرگ بر خمینی ـ درود بر رجوی ”میدادند.
هیچ کدامشان حتی حاضر به نوشتن وصیتنامه نشدند. خودشان نام هایشان را بر روی بازو بندی نوشتند و بر بازو بستند و هنگام آتش به پاسداران اجازه ندادند چشمهایشان را ببندند.
صحنه به اندازهیی پرشور و تکان دهنده بود که یک پاسدار زن که شاهد صحنه بود، وقتی برگشت روحیهاش را کاملاً از دست داده بود، با رنگ پریده به زندانیان گفت: ”ژاله و گیتا اصلاً فکر نمیکردند برای اعدام میروند، تا آخر همچنان میخندیدند. ژاله وقتی به زمین افتاد، هنوز نمرده بود، رفتم بالای سرش، لبخند زد و با انگشت شقیقهاش را نشان داد و اشاره کرد تا تیرخلاص را آنجا بزنم.
نرگس آخرین نفری بود که اعدام شد. شلیک ها به او نخورد و او با صدای بلند فریاد زد“ چرا شلیک نمیکنید؟ ”مهدی تقی خانی، رئیس زندان، با دستپاچگی گفت: ”الان میزنم، صبر کن!“این پاسدار زن بعد از دو سه روز تعادل خود را از دست داد، دیوانه شد و از زندان رفت».
0 نظرات:
ارسال یک نظر