صفرعلی شاهیوند در سال ۱۳۳۹ در شهر خرمآباد، در دامنه زاگرس، چشم به جهان گشود. دوران دبستان و دبیرستان خود را در همین شهر پشت سر گذاشت، اما هنوز نوجوانی بیش نبود که با آغاز خیزش مردم ایران علیه رژیم شاه، به صفوف قیام پیوست. حضور فعال صفر در تظاهرات و فعالیتهای انقلابی مردم در سال ۱۳۵۷ موجب شد که نتواند تحصیلات متوسطه خود را به پایان برساند.
او در همان دوران پرتلاطم، با نام و آرمانهای سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، بهعنوان یک میلیشیای جوان و پرشور، فعالیت حرفهای خود را در ارتباط با سازمان آغاز کرد.
صفرعلی، که در زندگی روزمرهاش کارگری زحمتکش و شریف بود، بهعنوان کارگر فنی افست در چاپخانه امیرکبیر خرمآباد مشغول به کار شد. از همان ابتدا، وظیفه چاپ اطلاعیهها و نشریات سازمان را با مسئولیتپذیری و تعهدی ستودنی بر عهده گرفت. مدتی بعد، با مأموریت سازمانی به همدان منتقل شد و در آنجا در چاپخانهای مخفی، که به انتشار نشریه «مجاهد» اختصاص داشت، نقش تعیینکنندهای ایفا کرد.
این چاپخانه در یک زیرزمین نمور و متروکه قرار داشت؛ مکانی که برای بسیاری طاقتفرسا بود، اما شور انقلابی صفر آن را به سنگر روشنگری و مقاومت بدل کرده بود. او با روحیهای بینظیر، گاه ۲۴ ساعت بیوقفه کار میکرد تا نشریه بهموقع آماده و برای ارسال به سایر استانها مهیا شود.
اما پس از سرکوب خونین تظاهرات بزرگ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ با فرمان خمینی و آغاز فاز نظامی مبارزه، محل چاپخانه مخفی سازمان در همدان توسط نیروهای سپاه شناسایی شد. در پی یورش مزدوران، شماری از کادرهای چاپخانه بازداشت شدند.
صفرعلی که از این واقعه جان سالم به در برده بود، همچون سایر رزمندگان مجاهد، به پایگاههای مخفی سازمان پیوست. مدتی بعد، هنگام یکی از ترددها، توسط نیروهای امنیتی شناسایی و دستگیر شد. او را به زندان همدان منتقل کردند؛ جایی که شکنجههای وحشیانه در انتظارش بود.
در زندان، دژخیمان برای درهمشکستن روحیهاش، هر آنچه در توان داشتند به کار بستند. اما صفرعلی شاهیوند، با ارادهای استوار و ایمانی خللناپذیر، همه شکنجهها را تاب آورد و در برابر بازجویان و شکنجهگران دژخیم، دلاورانه ایستاد. مقاومت و پایداریاش چنان تأثیرگذار بود که حتی بازجویان را به زانو درآورد و خشم و کینه آنان را برانگیخت.
در یکی از ملاقاتها، مادرش موفق شد برای لحظاتی او را ببیند. در همان دیدار کوتاه، صفر پول جیبی و ساعت مچیاش را به مادرش داد تا به سازمان برساند. خانوادهاش از این اقدام فهمیدند که او زیر حکم اعدام است. او حتی نمیخواست کوچکترین وسایل شخصیاش به دست پاسداران ولایت فقیه بیفتد.
در وصیتنامهای که در همان زندان نوشت و در همان ملاقات به مادرش سپرد، چنین نگاشت:
«با عزمی آهنین در این مسیر به پیش میروم و توصیهام این است که همه شما راه مرا ادامه بدهید.»
صفر در میان همرزمانش با صفات مهربانی، صمیمیت، فداکاری، قاطعیت و جدیت در انجام وظایف شناخته میشد. دژخیمان رژیم، که از ایستادگی و استواری او به ستوه آمده بودند، سرانجام حکم اعدامش را صادر کردند.
در بامداد ۱۴ دی ۱۳۶۱، این مجاهد فداکار را به قبرستان عمومی همدان بردند و در آنجا، در سکوت سرد سحرگاه، به تیرباران سپردند.
چندی بعد، نگهبان قبرستان که شاهد صحنه اعدام بود، به یکی از بستگان صفر گفت:
«این جوان چقدر شیر و دلاور بود. او موقع تیرباران، سیگاری بر لب داشت، کاملاً خونسرد بود و با چشمان باز به استقبال گلولهها رفت.»
صفرعلی شاهیوند، این کارگر مجاهد و انقلابی مقاوم، با فدا کردن جان خود، به عهد و پیمانی که با خلق و خدا بسته بود وفادار ماند و نام خود را در تاریخ مقاومت مردم ایران جاودانه ساخت.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

0 comments:
ارسال یک نظر