محل تولد: مشهد
شغل: -
سن: ۳۰
تحصیلات: دانشجوی دانشگاه علوم دانشگاه تهران
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۲-۲-۱۳۶۱
محل زندان: زمان شاه در زندان قصر، قزلحصار و اوین
زندانی زمان شاه: ۱۳۵۲ / زندان قصر و قزلحصار و زندان اوین در تهران / ۵سال
نحوه شهادت: تهاجم پاسداران به پایگاه مجاهدین
در حوالی سال ۱۳۳۱، در کوچههای ساده و ساکت مشهد، کودکی به دنیا آمد که بعدها گام در یکی از پرچالشترین مسیرهای تاریخ معاصر ایران گذاشت. احمد کلاهدوز، نامی که امروز با احترام، ایمان و رزم در یادها مانده، یکی از آن نخبگان مبارزی بود که از میان دانشگاه برخاست و در میانه میدان ایستاد.
او تحصیلات دبیرستانیاش را در مشهد گذراند و برای ادامه مسیر علمی، وارد دانشگاه علوم دانشگاه تهران شد. اما کلاس و کتاب برای او پایان راه نبود. در فضای پرتلاطم سالهای آغازین دهه پنجاه، احمد از همان دوران دانشجویی، جذب گفتمان مقاومت و عدالتخواهی سازمان مجاهدین خلق ایران شد. سال ۵۲ بود که توسط ساواک دستگیر شد. شکنجه، زندان قصر، قزلحصار و اوین؛ پنج سال از جوانیاش در زندانهای شاه گذشت، اما نه ایمانش شکست، نه ارادهاش فرو ریخت.
در زندان، نهتنها خاموش نشد، بلکه در دل تاریکیها شعلهای شد برای انتقال پیام، آموزش و امید. مأموریتی پنهانی داشت: انتقال مدارک، پیامها، آموزشها میان بندهای مختلف؛ مسئولیتی خطیر که ساواک هرگز موفق به کشف آن نشد.
با آزادیاش در سال ۵۷، در لحظات پرشور پس از قیام، بار دیگر به سازمان بازگشت و اینبار با مسئولیتهای کلانتر. ابتدا در ستاد شیراز، بعد در تهران و سپس مسئول نهاد دانشآموزی و نشریه «نسل انقلاب» شد. از آموزش گرفته تا نگارش، از سخنرانی در جلسات شیراز تا تدوین جزوات امنیتی در تهران، احمد در هر جا که بود، اثری از روشنی و انضباط انقلابی بر جا گذاشت.
در واپسین ماههای حیاتش، رژیم خمینی دیگر تاب این شعلهها را نداشت. پاسداران با استفاده از کادرهای سابق ساواک، ارگان موسوم به «عبدالله پیام» را به راه انداختند تا سرکوب و شناسایی مجاهدین را دقیقتر انجام دهند. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ روزی بود که پایگاههای مجاهدین در تهران مورد هجوم قرار گرفتند. در میان نبرد و دفاع، احمد ایستاد، مقاومت کرد و جان باخت. اما نه شکست خورد و نه خاموش شد. خونش، فانوس راه شد.
🕊 بخشی از وصیتنامه مجاهد شهید احمد کلاهدوز | بازآفرینی و بازنویسی ادبی
«ستایش خداوندی را که ما را به این راه روشن رهنمون شد... و اگر نبود هدایت او، هرگز به این مسیر نمیرسیدیم.»
گویی تاریخ، نقطهای طلایی پیش روی ما نهاده؛ نقطهای که همه خونها، امیدها و فریادها در آن گره خوردهاند.
امروز، لحظه دیدن آفتاب حقیقت از میان دودها و دیوارهاست؛ آنگاه که از جسم شهیدان، بوی زندگی برمیخیزد و بیخبران را بیدار میکند.
در دل چنین برههای، من احمد، شهادت را نه پایان که تداوم مسیر میبینم؛ قطرهای در دریای بیکران خلق.
آنگاه که در سال ۵۲ پا در راه مجاهدین گذاشتم، معنای زندگی را یافتم؛ یعنی ایمان و نبرد.
اکنون خونم را تقدیم میکنم تا زمین از آن بنوشد و آزادگی بروید.
🖋 خاطرهای از همرزم شهید؛ احمد، مسئولیتی فراتر از جنگ داشت
یکی از همرزمانش درباره او چنین روایت میکند:
«چند ماهی در سال ۶۰ در کنارش کار کردم. احمد فقط یک فرمانده نبود؛ او معلم بود. بارها با تأکید میگفت: ما فقط نمیجنگیم؛ ما باید بجنگیم و بنویسیم. اگر صحنههای مقاومت رزمندهها، جسارتشان، گذشتشان و دردهایشان ثبت نشود، حقشان را ادا نکردهایم. میگفت: این انقلاب فقط با گلوله پیش نمیرود؛ با روایت، با یاد، با حقیقت زنده میماند.»
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

0 comments:
ارسال یک نظر