محل تولد: قائمشهر
شغل: نجار
سن: ۳۰
تحصیلات: ابتدایی
محل شهادت: قائمشهر
تاریخ شهادت: ۱۰-۸-۱۳۶۶
غلامعلی فلاحی قادیکلائی، فرزند دلیر مردم ستمدیده قائمشهر، در سال ۱۳۳۶ در روستای قادیکلای بزرگ در خانوادهای محروم چشم به جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی خود را در همان روستا گذراند، اما فقر و تنگدستی اجازه نداد تحصیل را ادامه دهد. برای تأمین معیشت خانواده، از کودکی به کارگری و نجاری روی آورد و از همان روزها طعم تلخ بیعدالتی را با گوشت و پوست خود احساس کرد.
در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، با شعلهور شدن آتش قیام مردمی علیه سلطنت فاسد پهلوی، غلامعلی بیهیچ تردیدی به صفوف اعتراضات پیوست و در تظاهرات مردمی نقش فعالی ایفا کرد. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، او درمان دردهای مردم را در آرمانهای سازمان مجاهدین خلق ایران یافت و بهعنوان هواداری پرشور، در تأسیس انجمن جوانان مسلمان – هواداران سازمان در قادیکلا – نقشی مؤثر و پیشرو داشت.
غلامعلی با اخلاق مردمی و منش انقلابیاش، در میان اهالی محل از احترام و محبوبیت برخوردار بود. در دوران جنگ ضدمیهنی، بهدلیل اعتماد عمومی، مسئولیت جمعآوری کمکهای مردمی برای آوارگان جنگی را برعهده گرفت و این کمکها را به مناطق جنگی ارسال میکرد.
در اردیبهشت ۱۳۶۰، مزدوران رژیم خمینی به دلیل گسترش هواداران سازمان در قائمشهر، به خانههای آنان یورش بردند. در جریان این حمله، دو خواهر مجاهد، سمیه نقرهخاجا و رؤیا رحیمی، به شهادت رسیدند و غلامعلی که برای دفاع از آنان برخاسته بود، از ناحیه سر بهشدت مجروح شد. مصاحبهای که روز بعد از او در تلویزیون استانی پخش شد، خشم سران رژیم را برانگیخت؛ چرا که غلامعلی در پاسخ به خبرنگار رژیم گفت:
«اینجا محله من و خانه من است. بهتر است از آنهایی بپرسید که از شهرهای دیگر آمدهاند و خواهران ما را شهید کردهاند.»
این شجاعت و صراحت، کینهای عمیق در دل مأموران امنیتی کاشت.
در جریان تظاهرات بزرگ ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ علیه سرکوب همهجانبه آزادیها، غلامعلی در تهران در اکیپهای حفاظت از تظاهرکنندگان حضور داشت و پس از آن به روستای خود بازگشت و به فعالیتهایش ادامه داد. اما در روز ۷ تیر، پس از انفجار دفتر حزب جمهوری، رژیم موجی از دستگیری هواداران سازمان را آغاز کرد و غلامعلی نیز در قادیکلا دستگیر و روانه زندان شد.
در بازجوییها، مأموران به او گفتند علت اصلی دستگیریاش مصاحبه افشاگرانه قبلی است. آنان از او خواستند که در مصاحبهای دیگر ابراز ندامت کند و حرفهای پیشین را تکذیب نماید؛ اما غلامعلی با صلابت پاسخ منفی داد و بهنشانه اعتراض، اعتصاب غذا کرد. پس از ۱۰ روز، حال او وخیم شد و در حالی که دو پاسدار همراهیاش میکردند، به بیمارستان منتقل شد. اما در اقدامی هوشمندانه، موفق به فرار شد و به فعالیت مخفی روی آورد.
او در سال ۱۳۶۳ و بار دیگر در ۱۳۶۵ تلاش کرد به مرز غرب کشور رفته و به سازمان مجاهدین خلق در خاک عراق بپیوندد، اما این تلاشها به نتیجه نرسید. سرانجام، در سال ۱۳۶۶ موفق شد به سازمان وصل شود و به ارتش آزادیبخش ملی ایران بپیوندد.
در آبان همان سال، مأموریتی برای انتقال تعدادی از هواداران به قرارگاههای سازمان در مرز به او واگذار شد. غلامعلی با دلیرانهترین شکل ممکن به میهن بازگشت، اما در مسیر بازگشت توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به زندان قائمشهر منتقل شد. در آنجا، در زیر شدیدترین شکنجهها، لب از لب نگشود و قطرهای اطلاعات به دشمن نداد.
او پس از ۴۸ ساعت شکنجه بیوقفه، جان فدا کرد و به خیل پرشکوه شهیدان راه آزادی پیوست. نام او با خونش بر صفحه تاریخ مقاومت ایران ثبت شد؛ نشانهای از وفاداری و پایداری بیمرز.
شهادت غلامعلی تنها فاجعه خانواده فلاحی نبود. برادر کوچکترش، اصغر فلاحی، در فروردین ۱۳۶۰ در حمله فالانژهای رژیم به میز کتاب هواداران سازمان در قادیکلا، با ضربات چاقو به شهادت رسید.
سلام بر غلامعلی، آن مجاهد نستوهی که از کوچههای خاکی قادیکلا، راه آفتاب را شناخت و تا آخرین نفس، بر عهد خود با خلق و میهن پای فشرد.
یادش گرامی، راهش پررهرو، نامش جاودان.

0 comments:
ارسال یک نظر