محل تولد: تهران
سن: ۲۳
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳-۳-۱۳۶۱
هرشب از این آسمان غم زده ستارهای به زمین میکشند
ولی این آسمان همیشه غرق ستاره هاست.
مهران در سال ۱۳۳۸ در یک خانواده نیمه مرفه در تهران متولد شد. و سپس دوران نوباوگی و تحصیلات خود را در استان مازندران در شهر بابلسر پشت سر گذراند. مهران در دوران جوانی پسر پرشور و از روحیه عالی برخوردار بود. تا آنجا که در همه ابعاد ورزشی تحرک و مهارت خاصی از خود نشان میداد. و اکثر جوانان شهر او را بهخاطر داشتن اخلاق عالی و مهارتش در ورزش فوتبال بسیار دوست داشتند. مهران دروس خود را تا اخذ دیپلم ادامه داد. وی که تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم بهنحو احسن پشت سر گذرانده بود، بنا بر اصرار شدید خانواده، تصمیم گرفته بود تا برای ادامه تحصیلاتش به یکی از کشورهای خارجی سفر نماید خود را آماده سفر میکرد که ناگهان خود را ناظر بر قیام پرشکوه خلقمان بر علیه دیکتاتوری شاه خائن یافت. او از آنجایی که همیشه خود را مدیون و بدهکار به خلق ستم دیده میهنش احساس میکرد، از تصمیم قبلی خود چشم پوشی نمود. و بنا بر تحقیق و آگاهی نسبی خود نسبت به جنایت شاه در رابطه با کشتار مجاهدین و مردم بیگناه به صف معترضان بر علیه رژیم پیوست و در کنار همفکران خود در تظاهرات و در نگهبانی های شبانه فعالانه شرکت میکرد. تا اینکه قیام ۲۲ بهمن بهدست پرتوان خلق قهرمان ایران و به همت نیروهای انقلابی و مبارز بهوقوع پیوست. بعد از قیام ۲۲بهمن مهران خود از نزدیک شاهد نقش عمده سازمان مجاهدین خلق در رابطه با پیروزی قیام بود. بر اساس تحقیق و آگاهی کامل نسبت به سوابق گذشته و حال مجاهدین خلق تصمیم گرفت تا برای تداوم راهش در جهت آزادی و رهایی خلقش از بند تحمیلات و اجبارات در کنار تشکیلات منسجم و عالی سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران به فعالیت بپردازد. وی در آغاز فعالیت خود را حول افشاگری مرتجعین شب پرست و تبلیغات برای هر چه بیشتر شناساندن سازمان خود شروع کرد. تا آنجا که در توان داشت سعی میکرد تا در مقابل تهاجماتی که علیه سازمان از طرف عناصر مزدور و سردمداران آنان پیش میآید مقاومت کند و نگذارد که کوچکترین لطمهای به عناصر تشکیلاتی سازمان و تشکیلاتش و امکانات سازمانش وارد بیاید. زمانی که توطئه خلعسلاح و گرفتن ستاد قانونی مجاهدین از جانب مرتجعین و مزدوران مطرح و سعی بر پیاده کردن آن میشدند، او در ستاد مجاهدین شهر خود در سنگر قانون در کنار دیگر برادران و خواهران مجاهدش دلیرانه و استوار مقاومت میکردند. مهران در آن لحظه برای حفظ دست آوردهای خون شهدای انقلاب حتی حاضر به فدا کردن جانش هم شده بود ولی حاضر نبود که کوچکترین انعطلافی در قبال تهاجمات اوباشان و فریب خوردگان از خود بخرج دهد. در این رابطهها همیشه مقابل حملات مزدوران و چماقداران پیشتاز بود و بهخاطر دلیری اش و به جرم ترویج حقایق در دفاع از دکه کتابفروشی، مجاهدین بهدستور هادی غفاری جانی، بهمدت ۵ روز در زندان شهربانی بابل بیگناه بهسر برد و یکبار دیگر که چند تا از خواهران مجروح شده توسط چماقداران به بیمارستان جهت مداوا منتقل کرده بود. توسط پاسداران شناسایی و دستگیر میشود. و بعد از بازجویی و تفتیش عقیده او را به جرم انسان دوستی و بشر دوستی به ۵۰ ضربه شلاق محکوم میکنند و هنگامی که ضربههای شلاق را بر پیکر مقاوم و پاک او فرود میآوردند با تمام وجودش فریاد میزد الله اکبر الله اکبر که از بانگ صدای حقطلب او پاسداران مزدور به خشم آمده و با پوتین خود به بینی او میکوبیدند و سپس او را به اتفاق چند تا از برادران و خواهران اسیر دیگر که آنها هم به همان جرم دستگیر شده بودند، همگی را به داخل سیمرغ میاندازند و آنها را به محیطی فالانژ خیز میبرند و برای آنان یک صحنه اعدام تصنعی ترتیب میدهند. ولی او و دیگر برادران مجاهدش با شجاعت و با روحیه عالی، تهی از ترس به پاسداران ظلمت و فساد نشان دادند که نه از زندان و نه از شلاق و نه از اعدام، کوچکترین ترسی ندارند و هیچگاه هم حاضر نیستند بهخاطر حفظ عافیت تن اصالت و رسالت خود را نادیده بگیرند. و از موضع اصولی خود کوتاه بیایند. و تن به ارتجاع زبون بدهند. پاسداران که مقاومت آنها را میبینند درمانده و ناامید برای جلوگیری از افشای ماهیتشان آنها را رها میکنند و خودشان بهسرعت از آن محل دور میشوند. مهران همیشه خود را پیشمرگ برادرانی میدانست که در دفاع از جو دموکراتیک نشریه و کتاب مجاهدین را میفروشند و همیشه در درگیریهای خیابانی که از جانب عناصر حزبالشیطان تحمیل میشد در صف مقدم درگیری قرار داشت. تا آنجا که یکی از روزها حین درگیری فالانژها یکی از برادران را با خود به جمعشان برده بودند و به قصد کشت او را کتک میزدند که مهران با دیدن منظره بهسرعت بهطرف جمعیت رفت. و آن برادر اسیر شده را که تمام بدنش در اثر وارد آمدن ضربه ناشی از شلاق کمربند خون آلود شده بود بیرون آورد که طی این عمل شجاعانهاش او را از پشت چاقو میزنند. بهعلت عمق زخم و جراحت شدید او را به بیمارستان منتقل میکنند. مهران پروسه تشکیلاتی خود را از هسته تا مسئولیت فرماندهی میلیشیا طی کرد. در رابطه با مسئولیتش برای جذب هر چه بیشتر شدن هوادار به جانب سازمان فعالانه کار میکرد. تا آنجا که اکثر جوانان محله خودش را طرفدار سازمان کرده بود. بعد از ۳۰ خرداد در شرایطی که عناصر ارتجاع تورهای نظامی، پلیسی خود را برای بدام انداختن مجاهدین در هر کوی و برزنی گسترانده بود. مهران با توجه به این جو و با توجه به کوچک بودن شهر و شناخته شدنش همچنین در این مقطع قطع شد و باعث شد که به تهران برود و ابتدا سعی کرد که وصل بشود بعد از مدتی وصل میشود وی فعالتر از قبل کار و مسئولیتش را انجام میدهد. از هیچ مامورتی ترس نداشت. در ۵مهر ۶۰ در راهپیمایی مسلحانه شرکت نمود و علیه رژیم سفاک خمینی شعارهای انقلابی داد و در کنار دیگر برادران و خواهران میلیشیا و مجاهدش کشتار بی رحمانه رژیم را در رابطه با راهپیمایی ۳۰ خرداد محکوم نمود و بعد از شرکت نمودن در آن راهپیمایی تاریخی و تعیینکننده در چند عملیات مسلحانه دیگر شرکت کرد. یکی از عملیاتهای بعدیش بهراه انداختن راهپیمایی مقطعی در خیابان گمرک تهران بود. هر لحظه از زمان که میگذشت بذرهای خشم انقلابی در وجودش علیه مرتجعین آدمکش جوانه می زد و حاصلش که عشق به مردم و فداکاری برای آنان بود در او بارور می شد. احساس مسئولیتش در مقابل خدا و خلق بحدی در او وجود داشت که حتی شبها تا دیروقت بیدار میماند و یا به وظایف تشکیلاتیش رسیدگی مینمود و یا به شهدا و زندانیان در بند خمینی که زیر شکنجه قرار دارند فکر میکرد. یکی از خصوصیات خوب مهران این بود که هیچگاه به خودش اجازه نمیداد که به مسائل فرعی بها بدهد و دنبال رو آن باشد و اگر آنرا از جانب کسی از اطرافیان خود مشاهده میکرد سعی مینمود با روش صحیحی آنرا به نفع تشکیلات و انقلاب حل نماید. او معتقد بود که اگر ایدئولوژی در متن وجودی یک فرد قرار نداشته باشد برای آن فرد ادامه حیات تلخ میشود. چه برسد به اینکه بخواهد مبارزه کند و همچنین معتقد بود که ما باید از هر جریان ریز و درشت چه خواسته و چه ناخواسته، چه فرعی و چه اصلی که بهوقوع پیوسته باید درس بگیریم تا به این وسیله بتوانیم از بروز مجدد مسائل فرعی شدیداً جلوگیری نمائیم. مهران خصوصیتهای مثبت و انقلابی زیاد داشت و مستمراً سعی مینمود تا از خصوصیات مثبت خود در جهت رشد تشکیلات استفاده نماید و آنرا بکار بگیرد. برای او جو بسته و بنبست وجود نداشت. و حتی در مواقع ضروری در رابطه با مسئولیتش خیلی خونسرد و بیباکانه از تور پلیسی عبور میکرد. و همیشه زیر لب تکرار میکرد بنبست وجود ندارد و به معاونش هم توصیه میکرد، او هم همین جمله را روزی ۱۰ بار زیر لب تکرار کند. چیزی که مهران را همیشه نگران میکرد و او را میترساند این بود که همیشه دل شوره فراوان داشت از اینکه نتواند از پس مسئولیتهای تاریخی و وجودی خود بربیاید و گاهی اوقات که دلش می گرفت به برادر کوچکترش میگفت خدا کند که ما بتوانیم مسئولیت خود را در قبال تاریخ و نسل بشر انجام بدهیم. والا در صورت سرباز زدن از انجام وظایفمان نه تنها خدا و نسل حاضر بلکه نسل آینده و شهدای بخون خفته ما را نخواهد بخشید و در این صورت ما برای همیشه نفرین خواهیم شد و به عناصر فراموش شده و لعنت شده تاریخ خواهیم پیوست. در رابطه با کارهایش همیشه شتابزده بود و هنگامی که ناشی از کار و مسئولیت زیاد فشار بیشتری را نسبت به گذشته متحمل میشد با دلی خسته و با لحنی مظلومانه زیر لب میگفت ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت. روابط عاطفی در خانواده مهران بسیار حاکم بود و مادرش آن قدر وی را دوست داشت که اگر یک شب از آمدن او خبری نمیشد تا صبح شب را به فکر و خیال و نگرانی می گذراند. زمانی که خبر ناپدید شدن مهران به مادرش رسید چند بار بیهوش شد و هر بار وقتی به هوش می آمد این شعر را زیر لب می خواند دشت به دشت کوه به کوه جنگل به جنگل مثال آهو طالب دویدم از درهها پریدم همه جا رو گشتم صدای آواز بلبل نیومد عزیزم جان و قلبم مهران نیومد و نصف شبها از شدت نگرانی پریشان حال از خواب میپرید و وقتی به اطراف خود می نگریست و جای مهران را خالی میدید مثل ابر در بهار گرفته می شد و مثل باران اشک میریخت و مهران را صدا می زد. بعد از گذشت چند روز وقتی خبر شهادت مهران را به او دادند، با سینهای فراخ و با دلی پر از درد و رنج گفت این همان راهی بود که خودش انتخابش را کرده بود. و پسرم یک قهرمان بود. مهران در ۱۳ خرداد ۶۱ با احتمال ۱۰۰ درصد برگشت از عملیات در نظر گرفته شده، طی یک حمله قهرمانانه به کمیته منطقه ۱۷ شهریور تهران بهشهادت رسید. و همانطور که خودش آرزویش را داشت. که دین خود را به خدا و خلقش ادا کند، ادا کرد. و همانند موجی خسته زیر خاک آرمید. و روحش طیب گشت و به شهدا پیوست. صبح روز پنجشنبه ۱۳ خرداد واحد مهران که متشکل از دو نفر که از خودش که فرماندهی واحد را به عهده داشت و یک نفر دیگر که معاونت واحد را به عهده داشت، تشکیل شده بود، مأموریت پیدا میکند که به یکی از پناهگاههای عناصر ترسو و مزدور رژیم در حال سقوط خمینی حمله کنند تا به این طریق یکی از سردمداران ظلمت و اختناق را از پای در بیاورند و وسایل موجود برای انجام عملیات تشکیل شده بود از یک کلت و یک موتور مصادره شده. مهران که از پیچیدگی این عملیات و حداقل ناممکن بودن آن آگاه بود با روحیه خیلی عالی و با بینشی روشن از ایدئولوژی توحیدی مجاهدین مبنی بر اینکه شهادت پایان راه هر مجاهد همراه با معاون واحد سوار بر موتور می شوند و به کمیته مورد نظر حمله میکنند که بر اثر حمله شجاعانه آنان و درگیری متقابل و بهعلت تنگ بودن کوچه معاون واحد دستگیر میشود و مهران با وجود اصابت گلوله به پایش سعی میکند که بتواند خود را از چنگ مزدوران نجات دهد ولی عدهیی اوباش و فالانژهای همان محل با کمک عناصر مزدور مسلح به قصد دستگیری او را تعقیب میکنند و مهران که خود را در محاصره مزدوران میبیند برای حفظ اسرار خلق در سینه خود قرص سیانوری را که در دهان داشت قورت میدهد و در حالی که دلی پر از درد و رنج و کینه نسبت به ارتجاع و کوله باری از مهر و محبت به خدا و خلق داشت در سنگفرشهای خون گرفته تهران جان داد و از دروازههای نور و رستگاری گذشت. و به برادران و خواهرانی پیوست که همگی بهدست خمینی حیوان صفت و ضدبشر قربانی شدند و به خاک و خون افتادند و روح پاکشان به عظمت پیوست و برای همیشه در صفحه زمان جاودان شدند. باشد که ریخته شدن خون پاک مهران و مهرانهای قهرمان و باشد که با سوز دل پدران و مادران آزادی و انقلاب دوباره به میهن خون گرفته ما بازگردد و آزادی و انقلاب را میرفت تا توسط خمینی جلاد در حصار بلند زمانی کشیده شود دوباره بازگرداند. مجاهد خلق هر چه بیشتر پی به فلسفه وجودی خود ببرد و راه اصلی خود را بیشتر از قبل پیدا نموده و آنرا بپیماید اکنون مهران از میان ما رفته ولی راهش و یادش برای همیشه در نزد ما پویاتر و گرامی باد. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
بهزودی ستمگران خواهند فهمید که به کدامین جایگاه روانند.

0 comments:
ارسال یک نظر