محل تولد: اهر
شغل: معلم
سن: ۳۰
تحصیلات: لیسانس ادبیات دبیر دبیرستان در صوفیهن و شبستر
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۲۸-۷-۱۳۶۰
محل شهادت: تبریز –زندان شهربانی –تیرباران
محل دفن: وادی رحمت تبریز
در سال ۱۳۳۲، در دل کوهستانهای سرسخت اهر، نوزادی متولد شد که سالها بعد، معلمی دلسوز، رزمندهای جسور و شهیدی ماندگار نام گرفت. حسن عبدالرحیمی اهری، فرزندی از مردم، با جان و روحی گرهخورده به دردهای میهن و سرنوشت محرومان، از همان آغاز مسیر زندگیاش را بر شانههای تعهد، آگاهی و ایستادگی بنا کرد.
او تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دبیرستان را در زادگاهش گذراند و سپس در دانشسرای تربیت معلم تبریز پذیرفته شد. با پایان تحصیل در سال ۱۳۵۲، راهی روستاهای محروم استان گیلان شد و بهعنوان سپاهی دانش، دو سال از عمر خود را وقف آموزش کودکان در منطقهی ماچیان از توابع رودسر کرد. این سالها برای حسن، چیزی فراتر از خدمت اداری بود. او معلمی نبود که تنها سر کلاس بنشیند؛ بلکه در دل زندگی روستاییان نفس میکشید، زخمهایشان را لمس میکرد و در ساخت جاده روستایی، لولهکشی آب آشامیدنی از چشمهای دوردست، و بهبود شرایط زندگی مردم، فعالانه تلاش کرد.
حسن، که درد مردم را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود، در همان دوران جذب اندیشههای عدالتخواهانه و سازمانهای سیاسی مترقی شد. جزوات و کتابهای سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، ذهن و روح او را به جنبوجوشی تازه کشاند. با بازگشت از شمال، در رشتهی ادبیات فارسی دانشگاه تبریز ادامه تحصیل داد و پس از آن بهعنوان دبیر ادبیات در مدارس شبستر و صوفیانه مشغول به کار شد.
اما تعلیم در کلاس، تنها بخشی از فعالیتهای او بود. در جریان انقلاب ضدسلطنتی، حسن به یکی از چهرههای محوری و پیشبرنده در سازماندهی تظاهراتها بدل شد. در قیام ۲۹ بهمن تبریز، با شجاعت تمام در صحنه حضور یافت و سپس در شهر اهر نقش مؤثری در راهاندازی اعتراضات ایفا کرد. او که بهخاطر این حضور فعال شناخته شده بود، خیلی زود به یکی از مسئولان انجمن جوانان موحد (هواداران سازمان مجاهدین خلق در اهر) تبدیل شد.
پس از انقلاب، با غلبه جریان ارتجاع، او که انقلابی واقعی بود، از مؤسسات دولتی کنار گذاشته شد. اما عقب ننشست. در سال ۱۳۵۹، در تجمعی مسالمتآمیز دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد. سه ماه حبس در زندان، فرصتی بود برای پیریزی تشکیلات درون زندان، آموزش و تقویت خط مقاومت. حسن با روحیهای خستگیناپذیر، یکی از مهرههای کلیدی پایداری در زندان بود و همین او را در چشم مقامات رژیم، به چهرهای کینهتوزانه تبدیل کرد.
بازداشت دوم او پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در تبریز رخ داد. در همان آغاز، شناسایی و تحت شکنجه قرار گرفت. اما شکنجههای بیرحمانه، که بدن او را به مرز فروپاشی رسانده بودند، حتی نتوانستند لب از لبش بگشایند. یکی از همبندانش روایت میکند: «وقتی بعد از چند روز شکنجه دیدمش، قابل شناسایی نبود. چهرهاش ورم کرده، بدنش کبود، پاهایش بیرمق. اما روحیهاش؟ شگفتانگیز. انگار نه انگار که لحظهای درد کشیده است.»
شکنجهگرش، حسین فرشچی، بارها از مقاومت و زبان گزندهی حسن درهم شکست. حسن، بهرغم ضعف شدید جسمی، همچنان به آموزش و رساندن اطلاعات به دیگر زندانیان ادامه میداد. یک بار با ریسک بالا، خودش را به بهداری رساند تا پیامی حیاتی را به یک همرزم اسیر دیگر – شهید پرویز جهانی – برساند؛ و بار دیگر، در صف شکنجه، با دلیری تلاش به فرار کرد، که متأسفانه موفق نشد. شاهدان گفتهاند که حتی در لحظاتی که از شدت شکنجه، بدنش تاب ایستادن نداشت، اما لبخندش را از یارانش دریغ نمیکرد.
سرانجام، شب ۲۸ مهرماه ۱۳۶۰، وقتی صدای پاسدار بند اسم او را صدا زد، حسن با آرامش و اطمینانی شگفتانگیز با همبندانش خداحافظی کرد. با شور، با صمیمیت، با کلامی آرام اما نافذ. در آخرین دیدار، به جلاد زندان تبریز – حاج حسن غیاثی – گفت: «ما شجرهی طیبهایم، این درخت را نمیتوانید قطع کنید. ما را بکشید، اما ریشههایمان در اعماق زمین جای گرفتهاند.»
او آن شب، همراه با ۱۷ مجاهد و مبارز دیگر، تیرباران شد. از وداع خانوادهاش با پیکر پاکش ممانعت شد، و با نهایت دنائت، حتی پول گلولهی اعدامش را از خانوادهاش گرفتند. اما آنان هرگز نتوانستند نام او را از حافظهی مردم، از دل تاریخ، یا از شعور نسلی که برای آزادی میرزمد، پاک کنند.
در کنار شهید قهرمان حسن پوشی، که همرزم و مسئولش بود، با سرفرازی و پایمردی، در خاک وطن آرام گرفت. یاد او، یاد یک انسان کامل، یک معلم بیادعا، و یک مبارز نستوه است که تا آخرین نفس برای رهایی مردمش جنگید و سرود آزادی را با خون خود نوشت.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید



