مسعود معدنچی در سال۱۳۳۲ درهمدان بدنیا آمد. کودکی بیش نبود که همراه خانواده به تهران آمد و در تهران مشغول تحصیل شد و دوره متوسطه خود را در دبیرستان دارالفنون تهران گذراند. سپس به هنرستان صنعتی رفت و به تحصیل در رشته برق پرداخت و مهندسی خود را گرفت. ولی بدلیل افتادگی و فروتنی بیش از حد، اصلا کسی نفهمید که او مهندس برق است و خیلی بی نام و نشان در جاهای مختلف کار میکرد.
مدتی نگذشته بود که تظاهرات ضد شاه شروع شد. مسعود فعالانه در کلیه تظاهرات علیه شاه شرکت کرد.
او در تظاهرات خونین ۱۷شهریور سال۵۷ میدان ژاله تهران که بعدها میدان شهدا نام گرفت فعالانه شرکت کرد و در غروب ۱۷شهریور با لباسهایی خونین و سیاه به خانه برگشته بود.
بعدها نیز در تصرف مراکز دولتی نقش جدی داشت و بعد از گرفتن یکی از همین مراکز توسط مردم به پست و نگهبانی در آن محل پرداخت.
بعد از سقوط رادیو تلویزیون رژیم شاه، مسعود برای کار به رادیو رفت و بعنوان مسئول تولید رادیو مشغول کار شد و تمام وقت در محل کارش بود. ولی بعد ازاینکه رادیو تلویزیون توسط مرتجعین انحصاری شد بیرون آمد و حاضر به همکاری با مرتجعین حاکم بر رادیو تلویزیون نشد.
مسعود در دوران فاز سیاسی بطور فعال در همه فعالیتهای مجاهدین شرکت داشت.
بعد از ۳۰خرداد۶۰ نیز به دلیل شناخته شده بودنش به زندگی مخفی روی آورد.
در روز ۱۱آبان ۱۳۶۱ طبق معمول مسعود سر کار میرفت که متوجه میشود منطقه توسط سپاه قرق شده است ولی اصلا فکر نمیکرد که سوژه خودش باشد لذا بیاعتنا به این مسئله به محل کارش که در طبقه چهارم ساختمان بود رفت و مشغول کار شد.
نیم ساعت نگذشته بود که صدای صحبت پاسداری را با یکی از همکارانش که از وی میپرسیدند که آیا مهندس مسعود معدنچی اینجاست شنید که همکارش میگفت که ما مسعود معدنچی داریم ولی او مهندس نیست که آنها گفتند خودش است و او را کنار زده و وارد میشوند.
مسعود که این حرفها را شنیده بود بلند میشود و به سمت تنها راهی که بوده و آن بالکن اتاق کارش بود میرود که پاسدار مربوطه شلیک میکند و به پای مسعود اصابت میکند و یک گلوله هم به شیشه اتاق کار اصابت میکند.
مسعود تصمیم گرفت که حسرت زنده بهدست دشمن افتادن را بهدل آنها بگذارد، لذا خودش را از طبقه چهارم به کف خیابان پرت میکند.
شاهدان صحنه میگویند آخرین نفسهایش را میکشید که پاسداران حاضر در خیابان که تعدادشان هم زیاد بود بالای سرش حاضر شده و از حرص اینکه نتوانسته بودند او را زنده بدست بیاورند همه گلولههای خشابشان را روی او خالی و سوراخ سوراخش کردند و بعد پیکرش را با خود بردند.
پدر و مادر مسعود که از این مسئله باخبر شده بودند به محل کار مسعود مراجعه کرده و همه وقایع را از زبان همکارانش شنیدند. و بعد از آن نیز بارها و بارها به مراکز مختلف برای گرفتن پیکر پاک این شهید و یا با خبر شدن از محل دفن وی مراجعه کردند ولی هرگز جواب نگرفتند و نفهمیدند که مسعود کجا دفن شده است.
مدتی نگذشته بود که تظاهرات ضد شاه شروع شد. مسعود فعالانه در کلیه تظاهرات علیه شاه شرکت کرد.
او در تظاهرات خونین ۱۷شهریور سال۵۷ میدان ژاله تهران که بعدها میدان شهدا نام گرفت فعالانه شرکت کرد و در غروب ۱۷شهریور با لباسهایی خونین و سیاه به خانه برگشته بود.
بعدها نیز در تصرف مراکز دولتی نقش جدی داشت و بعد از گرفتن یکی از همین مراکز توسط مردم به پست و نگهبانی در آن محل پرداخت.
بعد از سقوط رادیو تلویزیون رژیم شاه، مسعود برای کار به رادیو رفت و بعنوان مسئول تولید رادیو مشغول کار شد و تمام وقت در محل کارش بود. ولی بعد ازاینکه رادیو تلویزیون توسط مرتجعین انحصاری شد بیرون آمد و حاضر به همکاری با مرتجعین حاکم بر رادیو تلویزیون نشد.
مسعود در دوران فاز سیاسی بطور فعال در همه فعالیتهای مجاهدین شرکت داشت.
بعد از ۳۰خرداد۶۰ نیز به دلیل شناخته شده بودنش به زندگی مخفی روی آورد.
در روز ۱۱آبان ۱۳۶۱ طبق معمول مسعود سر کار میرفت که متوجه میشود منطقه توسط سپاه قرق شده است ولی اصلا فکر نمیکرد که سوژه خودش باشد لذا بیاعتنا به این مسئله به محل کارش که در طبقه چهارم ساختمان بود رفت و مشغول کار شد.
نیم ساعت نگذشته بود که صدای صحبت پاسداری را با یکی از همکارانش که از وی میپرسیدند که آیا مهندس مسعود معدنچی اینجاست شنید که همکارش میگفت که ما مسعود معدنچی داریم ولی او مهندس نیست که آنها گفتند خودش است و او را کنار زده و وارد میشوند.
مسعود که این حرفها را شنیده بود بلند میشود و به سمت تنها راهی که بوده و آن بالکن اتاق کارش بود میرود که پاسدار مربوطه شلیک میکند و به پای مسعود اصابت میکند و یک گلوله هم به شیشه اتاق کار اصابت میکند.
مسعود تصمیم گرفت که حسرت زنده بهدست دشمن افتادن را بهدل آنها بگذارد، لذا خودش را از طبقه چهارم به کف خیابان پرت میکند.
شاهدان صحنه میگویند آخرین نفسهایش را میکشید که پاسداران حاضر در خیابان که تعدادشان هم زیاد بود بالای سرش حاضر شده و از حرص اینکه نتوانسته بودند او را زنده بدست بیاورند همه گلولههای خشابشان را روی او خالی و سوراخ سوراخش کردند و بعد پیکرش را با خود بردند.
پدر و مادر مسعود که از این مسئله باخبر شده بودند به محل کار مسعود مراجعه کرده و همه وقایع را از زبان همکارانش شنیدند. و بعد از آن نیز بارها و بارها به مراکز مختلف برای گرفتن پیکر پاک این شهید و یا با خبر شدن از محل دفن وی مراجعه کردند ولی هرگز جواب نگرفتند و نفهمیدند که مسعود کجا دفن شده است.
نوشتهای از خواهر شهید:
گفتم غم تو دارم گفتا اگر سر اید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر اید
گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز...
مسعود عزیزم این شعر حافظ را با دستخط زیبایت که با نقاشی یک دوست مزین شده در قابی روی دیوار همیشه در مقابل چشمانم قرار دارد و یا در یادداشت دیگرت نوشته بودی
هزار مرگ مرا به از این ذلت و خواری است.
براستی همه اینها اتفاقی نیست آنگونه که به زندگی میاندیشیدی بیشک چنان انتخاب بلندمرتبهای را برگزیدی.
هنوز آسفالت کوچه گروسی خیابان بهار از خون پاکت گرم است و آه و حسرت دستگیری ات بر دل یک لشگر پاسدار کوردل شبپرست که کوچه و ساختمان را محاصره کرده بودند باقی است و بازجویان شعبه ۷ چون همیشه ناامید و شکستخورده دست خالی به اوین برگشتند این اتفاق را آن دوست قدیمی که تنها شاهد ماجرا بود آخر شب وقتی وارد بند شد چگونگی شهادتت را نقل میکرد و من در بهت و ناباوری تمام آن لحظات را در ذهنم مجسم میکردم که وقتی گلهای پاسدار وارد اتاقت شدند تو در کوتاهترین زمان در دو سه دقیقه بیهیچ درنگی انتخاب کردی با جسارتی وصف ناپذیر ابتدا با گشودن پنجره پشت سرت و بلافاصله خودت را از طبقه چهارم به پایین پرتاب کردی و جلادان که برای دستگیری تو آمده بودند غافلگیر شده و آنها از هول و هراس بهصورت کور در هوا ترا به رگبار بستند و بقول آن شاهد پیکرت را آبکش کردند.
برای اولین بار در از دست دادن عزیزی در لحظه خوشحال شدم چرا که تحمل حضورت را در شعبه۷ اوین نداشتم. شعبهای که در اوین به سلاخی و قصابی معروف بود. در آن شب از طرفی خدا را شکر میکردم واز طرفی بغضم را فرو میبردم که مبادا نامردمان اشکهایم را ببینند. البته جلادان اوین به تلافی رشادتت هیچگاه پیکر پاکت را به خانواده تحویل ندادند و مزارت برای همیشه گمنام ماند.
مسعود علاقه خاصی به کوهنوردی داشت واکثر قله های بنام ایران را با گروههای دانشجوئی (قبل از اتقلاب ) فتح کرده بود ، از توچال و سهند وسبلان گرفته تا قله تفتان و دماوند و سرانجام فراتر از همه قلل ،قله فدا وشرف را فتح کرد و پرچم هیهات من الذله را بر ان مزین کرد هم او که در چند ثانیه مرگ با شرافت را انتخاب کرد و در لحظه دستگیری خود را از طبقه چهارم ساختمان محاصره شده به پایین پرتاپ کرد و همزمان با شلیک گلوله های پاسداران آدم کش پیکرش غرقه بخون شد .
زندگی و مرگ باشرافت او و هزار هزار یاران همرزمش به درازای تاریخ بشریت تاثیر گذار بوده انچنان که هنوز که هنوز است در هر کوی و برزن نام ویاد وخاطره تک تک انها زنده است مگر میشود کوچه گروسی خیابان بهار از یاد برود مگر ماه ابان در این سالها فراموش میشود .
نه ، هر گز هرگز ،
اری امروز شکفتن راه و رسم شمایان و هر انکه سودای ازادی در سر دارد را شاهد هستیم.
مسعود عزیز برادرم تو وفای به عهدت را به بالا ترین شکل اثبات کردی ، مجاهد زیستی مجاهد جنگیدی و مجاهد شهید شدی . اری ان روز دیر نیست که کوچه وخیابانهای سرزمینم که شاهدان شقایق های پرپر شده است را با گلهای یاس سپید گل اذین خواهیم کرد .
وامروز با تو و شهدای ابان۹۸ بار دیگر پیمان میبندیم که تا آخرین لحظه برای سرنگونی این رژیم دست از شورش برنداریم تا ابانی دیگر بسازیم .
پ.معدنچی
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
0 نظرات:
ارسال یک نظر