محل تولد: تبريز
سن: ۲۰
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۵-۷-۱۳۶۰
ثریا ابوالفتحی، از دلیرزنان تبریز، مجاهدی سرشار از عشق به مردم، پر از عاطفههای انسانی و لبریز از روحیه میهندوستی بود. او در سال ۱۳۴۰ در تبریز متولد شد و تنها پنجساله بود که پدرش را که از هواداران پیشوای فقید نهضت ملی، دکتر محمد مصدق بود، از دست داد. گویی روح پدرش، میهندوستی و عشق به آزادی را در رگان دخترش جاری کرده بود.
از جستجوی حقیقت تا پیوستن به مبارزه
در سالهای دبیرستان، ثریا تفاوت خود را با دیگران احساس میکرد. او نمیتوانست زندگی بیدغدغه و بیتفاوت اطرافیانش را بپذیرد. ورودش به دانشگاه تبریز در سال ۱۳۵۸، مسیرش را برای همیشه تغییر داد. او که حقیقت را جستجو میکرد، راه خود را در مبارزه یافت و به انجمن دانشجویان هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست.
از آن پس، شب و روزش را در مسیر روشنگری و افشای ارتجاع حاکم سپری کرد. بارها مورد حمله چماقداران خمینی قرار گرفت، اما هر بار مصممتر از قبل، با پخش نشریات و اعلامیههای سازمان، مردم را نسبت به ماهیت پلید رژیم آگاه میکرد.
پس از ۳۰ خرداد؛ ورود به میدان نبردی تازه
با آغاز مقاومت سراسری، ثریا نیز گام در میدان پیکار گذاشت. از روزی که جوخههای مرگ خمینی، بیوقفه به کشتار مجاهدین مشغول شدند، خشم و نفرت او نسبت به پاسداران شدت گرفت. او دیگر نمیتوانست در برابر جنایات سکوت کند. خودش میگفت:
«تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم بجنگم!»
با هر خبر شهادت یارانش، قلبش بیشتر میسوخت و عزمش راسختر میشد.
شبی که همه چیز تغییر کرد؛ دستگیری و مقاومت در زندان
نیمهشب ۲۸ مرداد ۱۳۶۰، پاسداران خانه ثریا را محاصره کردند. اما او که همیشه پیش از خود به دیگران فکر میکرد، ابتدا همسرش را فراری داد و خود به دست دژخیمان افتاد. بازجویان بلافاصله او را تحت شکنجههای شدید قرار دادند. اما حتی یک کلمه از او نشنیدند.
«من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد!»
در زندان، حتی در بدترین شرایط، همچنان به دیگران روحیه میداد. نقشههای فرار طراحی میکرد و امید را در دل یارانش زنده نگه میداشت.
سیلیای که تاریخ را لرزاند
یکی از لحظات ماندگار مقاومت او، زمانی بود که آخوند موسوی تبریزی، جلاد معروف، از او خواست "ازدواج موقت" کند! ثریا پاسخ او را با یک سیلی محکم داد. سیلیای که هنوز در تاریخ طنینانداز است.
همانجا، جلاد فرمان اعدامش را صادر کرد.
آخرین نامه؛ واژههایی که هنوز زندهاند
در یکی از آخرین نامههایش به همسرش نوشت:
«یک مجاهد فراتر از عواطف فردی، به آنچه گرما و فروغ به زندگی دیگران میبخشد دل بسته است. از این رو، عشق فردی خود را فدا کرده، شعلههای سوزان و پاککننده انقلاب را پذیرفته و ققنوسوار به سوی شهادت میرود.»
یک سال بعد، همسرش مسعود ذاکری نیز در تهران دستگیر شد. بازجویان او را شکنجه کردند تا اعتراف کند که ثریا هنگام اعدام باردار نبوده است. اما او زیر بار نرفت و درحالیکه حتی قادر به راه رفتن نبود، با فریاد «زنده باد آزادی! مرگ بر خمینی!» به استقبال گلولهها رفت.
آخرین دیدار؛ وداعی که جهان را لرزاند
روز اعدام، در راه بازگشت از بیدادگاه، ثریا مادرش را در صف ملاقاتکنندگان دید. خود را در آغوش مادر انداخت و گفت:
«آنا، من اعدام میشوم. از تو میخواهم که در شهادتم اشک نریزی. مثل مادر رضاییها، مثل کوه استوار بمان!»
مادرش قول داد، و ثریا با لبخندی که همه را به حیرت انداخت، به بند بازگشت. همبندیهایش پرسیدند: «چرا اینقدر خوشحالی؟» و او پاسخ داد:
«دیدم مادر گریه نمیکند، حالا میتوانم آسوده بروم.»
تیر خلاص و آخرین فریاد!
ساعت ۱۱ شب ۷ مهر ۱۳۶۰، ثریا را به میدان تیرباران بردند. لحظهای قبل از شلیک، صدایش در زندان پیچید:
«بچهها، ما رفتیم! یاشاسین اسلام! درود بر مجاهدین! انالله و انا الیه راجعون!»
مأمور بند با رنگی پریده به سلول بازگشت. وقتی از او پرسیدند: «آخرین جملهاش چه بود؟» با وحشت پاسخ داد:
«گفت تیر خلاصم را زودتر بزنید، میخواهم زودتر بروم!»
ثریا، درحالیکه چندماهه باردار بود، با لبخند به استقبال گلولهها رفت.
سنگ مزار را شکستند، اما نامش را هرگز!
سالها بعد، رژیم از مزار این قهرمان نیز هراس داشت. مأمورانش سنگ مزار او را شکستند، آتش زدند و ویران کردند. اما آنچه جاودان است، نه سنگی روی مزار، بلکه نامی در دل تاریخ است!
نامی که در قلب هر آزادیخواهی حک شده است؛ ثریا ابوالفتحی!
مسعود رجوی: ثریا، اسطورهای که هرگز فراموش نخواهد شد!
رهبر مقاومت ایران، مسعود رجوی، در وصف این زن شجاع چنین گفت:
«شرح شهادت ثریا، اسطورهای است که یکی از شیواترین برگهای افتخار مجاهدین را رقم زده است. لحظه تیرباران، چنان مملو از عشق، کمال و پاکباختگی بود که حتی دژخیمان را به تحقیر خودشان واداشت.»
نام ثریا ابوالفتحی، همچون ستارهای درخشان در آسمان تاریخ ایران، جاودانه خواهد ماند.
ثریا رفت، اما راهش باقی ماند!
0 نظرات:
ارسال یک نظر