محل تولد: لنگرود
شغل: معلم
سن: ۲۴
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱
در دل شالیزارهای لنگرود، در میان خانوادهای زحمتکش و پاکسرشت، دختری چشم به جهان گشود که تقدیرش فراتر از زندگی روزمره روستا بود. طیبه پیراسته، فرزند خاک و آفتاب، با روحی لطیف اما عزمی استوار، در دامن پدر و مادری کشاورز رشد کرد؛ سادگی زیستش، بوی زمین داشت و عطر ایستادگی.
او تازه دیپلم گرفته بود، در آستانهٔ ورود به دنیای بزرگتر، اما راهی دیگر او را خواند؛ راهی که نه به سوی رفاه، که به سوی مقاومت و «انتخاب آگاهانه» میرفت. در سال ۱۳۵۶، در میان تلاطم تظاهرات ضدشاهی در خیابانهای لنگرود، گلولهای به نخاعش نشست. اما آن گلوله، تنها جسمش را متوقف کرد، نه دلش را. طیبه فلج شد، اما خم نشد.
در آن روزهای سخت، نهتنها درد و زخم را تاب آورد، بلکه راه و هدفش را روشنتر از همیشه فریاد زد. سال ۱۳۵۸، در جریان انتخابات ریاستجمهوری، با همان بدن زخمخورده، با آمبولانس به خیابان آمد. صدایش لرز نداشت. با قاطعیت گفت:
"من مجاهدم. انتخاب من، رجوی است."
همه دیدند؛ شعلهای در دل تیرهترین شبها. استاد جلال گنجهای، که آن روز برای سخنرانی آمده بود، تابلویی با آرم سازمان مجاهدین خلق ایران به او هدیه داد؛ نمادی از عهدی استوار میان یک نسل و یک آرمان.
سالها گذشت. طیبه در برابر فشارها، تهدیدها، و تلاشهای رژیم برای "شهیددزدی" ایستاد. حتی پس از مرگ، برخی خواستند نامش را به رنگ خود درآورند، اما خانوادهاش، و یارانش، نگذاشتند صدای حقیقی او خاموش شود. او را بهزور در روایت رسمی جا ندادند، چون طیبه با زبان بیزبانش، با چشمان روشن و دل پُرافتخارش، فریاد زده بود که متعلق به چه راهیست.
او در سال ۱۳۶۱، پس از سالها درد و مبارزه، به شهادت رسید. اما آنچه به خاک سپرده شد، تنها جسم او بود. نامش، باورش، ایستادگیاش، زنده ماند؛ در حافظهٔ مردم لنگرود، در سینهٔ یاران، و در دل تاریخِ مقاومت ایران.
طیبه پیراسته، تنها یک دختر فلج نبود؛ او زنی بود که در سکوتِ تن، طنین آزادی را فریاد زد.

0 comments:
ارسال یک نظر