در سحرگاه نوزدهم خرداد ۱۳۵۹، طوفان چماق و آتش بهفرمان خمینی، انجمن میثاق در خیابان شیروخورشید تهران را هدف قرار داد.
ناصر، فرزند فقر و دردم، کارگر و دانشآموز، قبل از پیوستن به مجاهدین، با تشکیل گروه «جوانان جنوب شهر» همراه یارانش، سنگر خدمت به محرومان را در دل پمپبنزینی متروکه برافراشت. با دستان تهی اما دلهایی لبریز از ایمان و آگاهی، برنج، تخممرغ، گوشت و مایحتاج مردم را بیچشمداشت، بیسود و بیمنت، به قیمت واقعی توزیع میکردند. انقلاب را از شعار به عمل ترجمه کرده بودند.
اما خمینی، که هیچ نهادی خارج از عبای ولایتش را برنمیتافت، با ترس از محبوبیت روزافزون این کانونهای مردمپایه، چماقداران خود را در نیمهشب به جان انجمن انداخت. ساعت ۳:۱۵ بامداد، مهاجمان مسلح دیوارها را شکافتند، پتوها را ربودند، مواد غذایی را به حیاط پاشیدند، اعضای انجمن را با مشت، لگد، قنداق تفنگ کوبیدند، دستگیر کردند و سپس، با آتش مستقیم گلوله، جوانانی چون ناصر را هدف گرفتند.
آخرین لحظات ناصر، لحظاتی از جنس اسطورهاند. در برابر مزدوری که او را «التقاطی» میخواند، گفت:
«من هم یکی مثل مهدی رضایی هستم، هیچ فرقی نمیکنم... اگر شهید شدم، به مادرم بگویید همچنان مادر مهدی رضایی باشد. من فرزند فقر و دردم... تاریخ سیر تکامل خود را طی میکند. معلوم میشود که ظالم و مظلوم کیست...»
و گلولهای به چشمش نشست. آری، چشم بینای عدالت، اینگونه از پیکر یک شهید جدا شد، اما نگریستن را از میلیونها چشم دیگر نیاموخت.
شهادت ناصر محمدی نه فقط خونی بر خاک که مشعلی در تاریخ شد. مجاهدین خلق ایران، در اطلاعیه ۲۰ خرداد ۵۹، این جنایت را فریادی کردند در گوش خلق و سندی گرانبها از مظلومیت و عظمت مقاومتشان. آنها نه فقط نام ناصر، که نام انجمن را نیز از نو به رنگ خون و افتخار آراستند.
این جنایت، بدون حکم قضایی، بدون اطلاع صاحبملک، و با تکذیب کمیته مرکزی صورت گرفت. همه چیز از پیش طراحیشده بود. حتی پاسداری که شلیک کرده بود، با گریه گفت:
«به من گفتند گلولهها مشقی است… دو روز است که آمدهام…»
و با وجدان لرزان، گریخت.
مردم محل، شهادت دادند، فریاد زدند، گفتند:
«این دختران را غرقهبهخون کردند… فرزند عزیز را کشتند… این اسلام است؟ این مسلمانی است؟»
اما چه کسی گوش داشت، در حکومتی که ولایتش در خون غسل تعمید میگیرد؟
ناصر محمدی، نه پایان راه که آغاز آن بود. او قطرهای شد در دریای خونهایی که جاری شد تا خلق ایران، روزی رهایی را نه در شعار که در آغوش بگیرد. تا خانهها و محلههای خفته، با نام ناصرها، با نام مهدیها، با نام همهی شهیدان مقاومت، بیدار شوند.
و همچنان وعدهی کتاب مقدس خلقها در گوشمان طنینانداز است:
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ»
زود است، ستمگران بدانند به کدامین گور خواهند افتاد.

0 comments:
ارسال یک نظر