محل تولد: تهران
شغل: مهندس ارتباطات
سن: ۲۷
تحصیلات: لیسانس
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۲۹-۶-۱۳۶۰
شهید غلامحسین سعیدنژاد در اول مهرماه ۱۳۳۳ در تهران متولد شد. از همان کودکی به دلیل شرایط زندگی، ناچار بود همزمان با تحصیل کار کند. خودش میگفت: «خیلی دلم میخواست روزی باشد که یک خواب راحت بکنم.»
با وجود همه سختیها، استعداد و هوش فوقالعادهای داشت. هر سال بهعنوان دانشآموز ممتاز شناخته میشد و یک آلبوم پر از کارنامهها و تشویقنامههای ۱۲ سالهاش داشت.
تحصیل و ورود به دانشگاه
پس از پایان دوران مدرسه، وارد دانشگاه تهران شد و در رشته مخابرات به تحصیل پرداخت. در محیط دانشگاه علاوه بر درس، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی داشت و در اداره کتابخانه دانشجویی – که توسط هواداران سازمان مجاهدین خلق تأسیس شده بود – نقشی فعال ایفا میکرد.
او موفق به اخذ لیسانس در رشته مهندسی مخابرات شد و پس از آن به خدمت سربازی اعزام گردید. دوران سربازی در کردستان گذشت و همین حضور مستقیم باعث شد درد و رنج مردم کردستان را از نزدیک لمس کند.
آغاز فعالیتهای سیاسی و آشنایی با سازمان
پس از پایان سربازی، در شرکت مخابرات استخدام شد. در همین زمان با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا گردید. هرچند پس از ضربه اپورتونیستی و دستگیری رابطش، ارتباط او با سازمان قطع شد، اما روحیه مبارزاتیاش خاموش نشد.
در محل زندگیاش به دلیل اعتماد مردم و شخصیت اجتماعی برجسته، معتمد محل شناخته میشد. در جریان انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ بسیار فعال بود و در بسیاری از تصاویر انقلاب حضور او ثبت شده است. حتی تلویزیون رژیم بارها تصویر او را میان جمعیت پخش میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب، در ۲۲ بهمن، با تعدادی سلاح به تبریز رفت تا به مردم کمک کند و سپس به تهران بازگشت. فعالیتهای سازمانی او در بخش محلات (کانون توحیدی قسط) آغاز شد و بعدها در بخش کارمندی به مسئولیتهای ویژهای گماشته شد. پس از ازدواج، خانهاش را در اختیار سازمان قرار داد.
دستگیری و شکنجههای وحشیانه
غلامحسین دو بار دستگیر شد. بار اول حدود ۲۰ روز در خانههای امن کمیته نگهداری شد و پس از آزادی، بار دوم در خرداد ۱۳۶۰ در حوالی سیدخندان دستگیر شد. ابتدا دو هفته در کمیته مقابل حسینیه ارشاد نگهداری شد و سپس به بند ۲۰۹ اوین منتقل گردید.
سه ماه تمام در زیرزمین ۲۰۹ زیر وحشیانهترین شکنجهها بود اما لب از لب نگشود. بازجویان جلادانی چون لاجوردی و گیلانی بودند که شخصاً او را زیر شکنجه میبردند و از او میخواستند همسرش را لو دهد یا مصاحبه کند.
پشتش پر از زخم بود، اما باز روی همان زخمها شلاق میزدند. هر اتفاقی در بیرون میافتاد، اولین کسی که برای شکنجه میبردند او بود. خودش گفته بود:
«ضربات اولیه قابلتحمل بود، اما آخرهایش انگار پتک سنگینی توی سرم میکوبیدند… گمان نمیکردم ضربه بعدی زنده باشم.»
مقاومت در زندان
با وجود همه این فشارها، غلامحسین مقاوم ماند. نه شکنجههای شخصی لاجوردی و نه سه ماه شکنجه در بند ۲۰۹ کوچکترین خللی در ایمان و ارادهاش ایجاد نکرد. او در تشکیلات بند نیز فعال بود و همبندانش او را نماد مقاومت میدانستند.
شب اعدام
روز ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ در بند اوین، کلاس درس زبان آلمانی برپا بود. معلم کلاس همان روز قبل هنوز شاگرد بود و چون معلم قبلیاش اعدام شده بود، جای او را گرفته بود. آن شب اما نوبت خودش بود.
بلندگوهای اوین نام ۷۲ نفر را خواند. یکی از این نامها غلامحسین سعیدنژاد بود. شام را با بچهها خورد، لباس پوشید و آرام رفت. او در زمره ۷۲ نفری بود که در شب ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ تیرباران شدند.
خاکسپاری و کینهتوزی دژخیمان
پیکر پاک غلامحسین در قطعه ۴۱ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. اما دژخیمان از کینه حیوانیشان دست برنداشتند. بارها خاک و سنگ مزار او و همرزمانش را زیرو رو کردند، گلدان و نشانههای مزارش را شکستند تا اثری باقی نماند.
وصیتنامه
در وصیتنامهاش همه دارایی خود را به سازمان بخشید و با اعتقاد کامل به راه آزادی، به استقبال مرگ سرخ رفت. او با ایمان به مکتب رهاییبخش اسلام و رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران، جان خود را فدای خلق و میهنش کرد.

0 comments:
ارسال یک نظر