محل تولد: تبريز
سن: ۱۷
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: ۳-۳-۱۳۶۱
بهنام مشفقنیا، میلیشیای پرشور مجاهد خلق، در شهر تبریز چشم به جهان گشود. نوجوانی پاکدل و پرانرژی که از همان کودکی در سفر میان شهرهای گوناگون ایران، بهویژه شهرهای جنوبی، روح جستوجوگر و مقاومش شکل گرفت.
در روزهای پرخروش انقلاب ضدسلطنتی، در حالی که تنها سیزده سال داشت، در صف نخست تظاهرات علیه رژیم شاه ایستاد. عشق به آزادی و نفرت از ستم در او چنان ریشه داشت که حتی در آن سن کم، در میان مردم به هوشیاری، شهامت و مهربانی شناخته میشد.
بهنام در برابر مزدوران رژیم آخوندی بسیار زیرک و مسلط عمل میکرد. بارها هنگام فعالیتهای افشاگرانه، در لحظههایی که خطر دستگیری در کمینش بود، با هوشیاری از دام پاسداران میگریخت. یکی از خاطرات فراموشنشدنی او زمانی است که پاسداران شبانه برای دستگیریاش به خانه هجوم آوردند.
بهنام که بر پشتبام در خواب بود، با ملافهای دور خود پیچید و وانمود کرد از خواب پریده است. با حالتی خونسرد گفت: «چه خبر است؟ بگذارید بخوابیم!» یکی از پاسداران پاسخ داد: «برو بخواب، ما با تو کاری نداریم، دنبال بهنام هستیم!» و او با همان آرامش از چنگ مرگ گریخت.
در سالهای ۵۸ تا ۶۰، بهنام یکی از پرکارترین و خستگیناپذیرترین میلیشیاهای مجاهد بود. در توزیع نشریهی مجاهد که صدای مقاومت و افشای جنایات ارتجاع بود، گاه روزانه تا ۴۰۰ نسخه را بهدست مردم میرساند. چماقداران و بسیجیها بارها برای دستگیریاش یورش بردند و سرانجام او مجبور شد زندگی مخفی در پیش گیرد.
بهنام نوجوانی بود که نه از تهدید میترسید و نه از شکنجه. بارها دستگیر شد، اما هر بار با زیرکی گریخت. با این حال، در اسفند ۱۳۶۰ در یکی از مأموریتهایش در شیراز دستگیر شد. دژخیمان فوراً او را به زیر شکنجه بردند؛ ۹ روز تمام، بیوقفه، شلاق، سوختگی و درد، اما لبانش بسته ماند.
در یکی از ملاقاتها به مادرش گفت:
«به بچهها بگو خانههایشان را تخلیه نکنند… چون من لبهایم را باز نخواهم کرد.»
این جمله، گواه ایمان و استواری نوجوانی بود که در ۱۷سالگی از بزرگترین امتحان انسانیت سربلند بیرون آمد.
دژخیمان خمینی در خرداد ۱۳۶۱، پس از شکنجههای وحشیانه، او را به جوخهی اعدام سپردند. پیکر پاکش را تنها پس از اخاذی پول به خانوادهاش تحویل دادند. آثار شکنجه، سوختگی و ناخنهای سیاه بر بدنش نشانهی قساوت دشمن و عظمت روح او بود.
بهنام در شیراز، در کنار دیگر مجاهدان شهید، به خاک سپرده شد. اما آیا او در خاک فراموشی آرام گرفت؟
نه، هرگز.
بهنام در رگهای هزاران جوان پس از خود جاری شد، در فریاد آزادی و در ارادهی نسلی که زانو نزد.
بهنام مشفقنیا، نوجوانی ۱۷ساله، ثابت کرد که ایمان به آزادی از مرگ نیز نیرومندتر است.
او رفت، اما نامش بر تارک تاریخ مقاومت ایران جاودانه ماند.

0 comments:
ارسال یک نظر