محل تولد: رشت
سن: ۲۰
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: ۲۸-۳-۱۳۶۱
رضا نیکنام در سال ۱۳۴۲ در روستای گیلوایی، از توابع کوچصفهان در حوالی رشت چشم به جهان گشود. کودکی و نوجوانیاش در فضای روستا و خانوادهای معمولی گذشت؛ اما در سالهای پرآشوب پس از انقلاب، راه زندگیاش به عرصهی فعالیت سیاسی و سازمانیافته گره خورد. او در ابتدا در بخش دانشآموزی سازمان فعالیت میکرد و به تدریج به بخش محلات منتقل شد؛ جایی که مسئولیت تکثیر و انتشار نشریه را برعهده گرفت و کار فشردهای در حوزهی اطلاعرسانی و ارتباطگیری با مردم انجام داد.
در روزهایی که فضا پر از ردیفهای پیدرپی دستگیری و نفوذ عوامل رژیم بود، رضا همراه با سه تن از دوستانش هستهای نظامی تشکیل داد و به زندگی مخفی روی آورد. فعالیتهای مرتبط با تکثیر نشریه و پخش آن، او را در معرض خطر بیشتری قرار میداد؛ زیرا دستگاههای تکثیر و متنهای منتشرشده برای دستگاه امنیتی رژیم موضوعی حساس بودند.
آذرماه همان سال، بهواسطهی خبری از سوی یکی از همسایگان که ظاهراً با عوامل حکومتی در ارتباط بود، چهار نفر از این هسته دستگیر شدند. در محل، یک دستگاه تکثیر نشریه و یک سلاح کشف شد. بنابر گزارشها، رضا مسئولیت همهٔ وسایل را پذیرفت؛ مسئولیتی که در نهایت به محکومیت مرگ او انجامید. قاضی پرونده که در متونِ محلی با نام «حیدری» از او یاد شده، رضا را به اعدام محکوم کرد و سه نفر دیگر را به حبسهای طولانیمدت.
پس از صدور حکم و اجرای حکم، در خرداد ۱۳۶۱، رضا در رشت به جوخهٔ اعدام سپرده شد. روند دفن پیکر او خود بازتابِ سختی و تنش میان خانواده و دستگاههای حکومتی بود: مأموران ابتدا مانع از خاکسپاری در گورستان عمومی کوچصفهان شدند. پدر و مادر، در شرایطی تلخ و تحت فشار، پیکر فرزند را به خانه آورده و در حیاط منزل خود دفن کردند — دفنی که بهواسطهٔ حضور و همراهی و همدردی گستردهٔ مردم محل، به محفل سوگ و تحملِ جمعی تبدیل شد. گزارشها حکایت دارند که تلاش مأموران برای بیرون آوردن جسد و انتقال آن به رشت با مقاومت مادر و همسران خانواده و با مداخلهٔ مردم روبهرو شد و نهایتاً مأموران عقبنشینی کردند.
اثر این رویداد بر جامعهٔ محلی عمیق بود. حضور گستردهٔ مردم در منزل خانوادهٔ شهید و مراسمهای سالیانهٔ بزرگداشت در خانهٔ او نشاندهندهٔ اندازهٔ تأثیرگذاری این رویداد بر ساکنان روستاها و شهرهای اطراف است. روایتهایی نیز وجود دارد که نشان میدهد عاملِ لو دادن و دستگیری — که همسایهٔ خانواده بوده — هنگامی که با انزجار و نفرت مردم روبهرو شد، بعدها دچار بیماریِ لاعلاجی شد و در نهایت درگذشت؛ روایتی که بازتابِ خشم و فشار عینیِ جامعه بر عاملان لو دادن را نشان میدهد و در حافظهٔ محلی ثبت شده است.
یکی از جنبههای قابل توجه پروندهٔ رضا، وصیتنامه و نوشتههایی است که از او در مکانهای بازداشت و سلولهای انفرادی بهجا مانده است. متنی که بهعنوان وصیت منتشر شده، تصویری از نگاه و تحلیل او نسبت به مبارزه و تاریخِ آن ارائه میدهد؛ نوشتاری که در آن از زندگی همراه با خلق، از مرگ در راه آرمان و از امید به آینده سخن رفته است. در بخشهایی از این نوشتهها جملاتی دیده میشود که نشاندهندهٔ عزم و آگاهیِ سیاسی اوست — از جمله عباراتی که بر استمرار مبارزه و اثر خونهای ریختهشده بهعنوان نیرویی تشدیدکننده برای ادامهٔ مقاومت تأکید میکند. این دستنوشتهها، هرچند بارِ ایدئولوژیک دارند، امروز بیش از هر چیز بهعنوان سندی تاریخی از روحیه و نگاه یک نسل ثبت و ضبط شدهاند.
شاهدان و همرزمانی که پس از مدتی در بازخوانی خاطراتِ زندان سخن گفتهاند، از نوشتههایی یاد میکنند که زندانیان بر دیوار سلولها مینوشتند؛ شعارها و وصیتهایی که همگی سندی از فضا و نسبتِ مردم و زندانیان و دستگاههای سرکوب است. روایتها حاکی از آن است که نوشتهٔ رضا روی دیوار سلول، پاسداران را به هراس انداخت و تلاشهایی جهت محو آن انجام شد؛ اما این نوشتهها، چه در قالب دیوارنگاره و چه در قالب نسخههای بهجا مانده، امروز جزئی از حافظهٔ گروهی آن زمان شدهاند.
پس از شهادت رضا، خانوادهاش با مشقت و هزینهٔ سنگین روبهرو شد؛ فشارها، اخاذیها، و مراقبتِ امنیتی برای خانواده تا مدتی ادامه یافت. از سوی دیگر، هر سال مراسمی باشکوه در محل دفن او در حیاط خانه برگزار میشود که هزاران نفر از روستاها و مناطق اطراف در آن شرکت میکنند؛ آیینی که نه تنها یاد و خاطرهٔ یک فرد را که حس جمعی از داغ و همدردیِ اجتماعی را زنده نگه میدارد.
پروندهٔ رضا نیکنام، مانند بسیاری از پروندههای همدورهاش، ترکیبی است از اقدام فردی، پاسخ قاطعِ دستگاهِ امنیتی، و واکنش جمعیِ جامعهای که شاهد تنگدستی، فرار در سایه و درگیریهای ایدئولوژیک بود. فارغ از هر گونه برچسب سیاسی یا ایدئولوژیک، ثبتِ این رویدادها و روایتها کمک میکند تا آنچه بر انسانها گذشته، بهصورت مستند و انسانی حفظ شود — برای آیندگان که قضاوت کنند، بیاموزند یا سوگواری کنند.
وصیت نامه شهید
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
هیچ شبی باقی نماده و عاقبت هر سیاسی به روشنایی میگراید .
زندگی موقعی شیرین است که انسان با خلقش زندگی کند و در غم و شادی او شریک باشد و بخاطر خلقش بمیرد ، آن مرک ، مرگ نیست .
من بعنوان یک مجاهد خلق میدانم دیر یا زود میمیرم پس چرا بخاطر رهایی خلقم نمیرم . مرتجعین بدانند خلق بپا خیزد ناله هایش را فریاد و اشک هایش را گلوله میکند و نثار آنها میسازد .
نوای بینوایان را فشنگ تفنگم میکنم و مانند سرب خروشان قلب دشمن را نظاره میکنم که وقت سحر است وباید فریاد زد مردم بیدار شوید خورشید سیاهی ها را میدرد چشمان تان را باز کنید ستیز شب و روز را ببینید . بخاطر دیدن صحنه ی جنگ تاریکی و روشنی سحر، بپاخیزیم .
باید بسراغ دشمن رفت میروم تا حکم الهی را در باره اش اجرا کنم . نه به مانند مرتجعین بیگانگان را شلاق بزنیم . بلکه با دشمنی میجنگم ، میکشم یا کشته میشوم تا ریشه کن کنم استثمار را .....
مبارزه کار مجاهدین است میکشم تا بمیرند ، کشته میشوم تا بمیرید .... یا بقول خواهرم صنم قریشی میمیریم تا زندگی آغاز کنیم .
تاریخ دادگاه بی طرفی ست که خلقها قاضیان عادل دادگاهند در مورد این نسل ، نخستین نسل بپاخاسته ما هم به قضاوت مینشینند ظالم را مجازات و مظلوم را پاداش میدهند .
درود بر سازمان مجاهدین خلق
پیش به سوی جامعه بی طبقه توحیدی
برقرار باد پرچم سرخ فام مجاهدین برفراز قله توحید
ساعت ۱و چهل وچهار دقیقه شب بعد نوشتن شعاری بر روی دیوار وصیتنامه خودم را نوشتم
"با کشتن ما کاری از پیش نخواهید برد بلکه هر قطره از خونمان بیشتر ریخته شود گودی دریای غرقاب دشمن بیشتر میگردد" ....

0 comments:
ارسال یک نظر