محل تولد: فسا
شغل: -
سن: ۱۹
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: ۱۵-۴-۱۳۶۲
با یاد و نام مجاهد شهید مصطفی جمالی، فرزند دلیر مردم فارس، که با تکیه بر ایمان، آرمان و آگاهی، در اوج جوانی بر دشمن قد علم کرد و در سحرگاه ظلم، چون ستارهای درخشان، در آسمان مقاومت ایران فروغی جاودانه یافت.
مصطفی در سال ۱۳۴۳، در روستای خورنگان از توابع فسا بهدنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانیاش را در همان دیار سپری کرد و تا پایان سال اول دبیرستان در فسا به تحصیل پرداخت. پس از آن، برای ادامه تحصیل به شیراز رفت و در همان شهر، مسیر آگاهی، مقاومت و مجاهدت را شناخت و برگزید.
در سال ۱۳۵۷، در حالیکه دانشآموزی نوجوان بود، در صفوف قیام مردمی علیه سلطنت وابسته پهلوی حضوری فعال داشت. روزی که ژاندارمها و پلیس به یکی از تظاهراتها یورش بردند و حتی وارد دبیرستان شدند، مصطفی یکی از همان نوجوانان دلیری بود که تا لحظه آخر ایستاد، مقاومت کرد و تسلیم نشد.
در همین دوران بود که با نام و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و پرچم هواداری از این سازمان را در قلب و فکر خود برافراشت.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مصطفی در بخش دانشآموزی سازمان در شیراز فعالیت میکرد. او میلیشیایی پرشور بود که در فروش نشریه مجاهد، تبلیغات انتخاباتی برای برادر مجاهد مسعود رجوی و کاندیداهای سازمان در انتخابات ریاستجمهوری و مجلس، حفاظت از مراکز فروش کتاب و نشریه، و همچنین افشاگریهای خیابانی نقش پررنگی داشت.
در سال ۱۳۶۰، در تظاهراتهای افشاگرانه و ضداستبدادی حضور یافت و در تظاهرات بزرگ ۳۰ خرداد که نماد فریاد یک خلق در برابر خفقان بود، شرکت کرد. اما پس از آن، با آغاز سرکوب گسترده، مبارزه مسلحانه انقلابی در دستور کار سازمان قرار گرفت و مصطفی نیز به یک هسته مقاومت شهری پیوست. او به مدت یکسال و نیم در شیراز، در کنار همرزمانش، نبردی جانانه را در سنگر مقاومت ادامه داد.
در آبان ۱۳۶۱، مزدوران رژیم با شناسایی هسته مقاومت توسط یک بسیجی نفوذی، طرح دستگیری نیروها را آغاز کردند. مصطفی که برای عادیسازی چهره خود، در مغازهای مشغول کار لولهکشی بود، روزی با دو نفر مشتری مشکوک مواجه شد. او قصد برداشت سلاح کمریاش را داشت اما پیش از آنکه موفق شود، توسط همان دو مأمور شناسایی و دستگیر شد.
ابتدا به زندان سپاه و سپس به زندان عادلآباد شیراز منتقل گردید. در این دو زندان، مصطفی تحت سختترین شکنجهها قرار گرفت اما به هیچوجه تسلیم نشد؛ نه تنها اطلاعاتی نداد، بلکه حتی نام خودش را نیز به بازجویان نگفت.
وقتی دژخیمان از بهزانو درآوردن این جوان رشید و مؤمن مأیوس شدند، فردی را بالای سر او آوردند تا وانمود کند که دیگر همرزمانش نیز دستگیر شدهاند و ادامه مقاومت بیفایده است. مصطفی، که مصمم بود حتی لحظهای راه را بر دشمن نگشاید، تقاضا کرد چشمبندش را بردارند تا اطلاعاتی که «ظاهراً» میخواهد بنویسد، بهتر ببیند. اما بهمحض برداشتن چشمبند، سرش را محکم به شوفاژی که کنار او بود کوبید و خود را به حالت بیهوشی زد.
بازجویان که شوکه شده بودند، مجبور شدند او را به بهداری منتقل کنند. اما ساعاتی بعد، متوجه شدند که او واقعاً بیهوش نبوده و تنها با شجاعت خارقالعاده، با هوشیاری تمام خود را از موقعیت بازجویی بیرون کشیده است. بدینسان، او را دوباره به شکنجهگاه بازگرداندند.
مصطفی، با پایداری یکسال و نیمه خود در برابر سنگینترین شکنجهها، با سکوتی سرافرازانه، لرزه بر اندام بازجویان و شکنجهگران رژیم انداخت و نشان داد که ایمان به خلق و آرمان، از هر شلاق و طناب و تهدیدی نیرومندتر است.
سرانجام، در روز ۱۵ تیر ۱۳۶۲، دژخیمان رژیم آخوندی، که از گرفتن کوچکترین اعترافی از این مجاهد نوجوان عاجز مانده بودند، او را به جوخه اعدام سپردند. مصطفی در سن ۱۹ سالگی، در زندان عادلآباد شیراز، سرفراز و سربلند، به شهادت رسید.
سلام بر مصطفی، آن نوجوانی که قامتش کوتاهتر از دشمنی نظام نبود، اما ایمانی بلندتر از قساوت زمان داشت.
سلام بر آنکه نامش گره خورده با سربلندی، خاطرهاش آمیخته با شجاعت، و راهش پیوند خورده با آزادی یک خلق است.
یادش گرامی، راهش جاودانه، نامش در قلبهای بیدار، همیشگی.





