برگهای دفتر خاطرات زندان نه فقط در سیاهی شکنجه و اعدام به تحریر در میآید بلکه برگهای طلایی آن را مقاومتها و شجاعتهای سرفرازانه مجاهدان راه آزادی به رشته تحریر در میآورند.
آخرین برگ زندگی یک مجاهدخلق
روز ۲۳شهریور۱۳۶۰ در زندان اوین متوجه شدیم در کریدور ساختمان مرکزی اوین همهمه و سرو صدای عجیبی بهپاست. صدای یک نفر را میشنیدیم که با صدای بلند اعلام میکرد:
« هر کی میخواد اعدام یک جانی رو ببینه دستش رو بالا کنه!»
از عکس العمل وحشیانه مأموران متوجه شدیم که ظاهراً کسی داوطلب این کار نشده. آن صدا که بعدش فهمیدم صدای جلاد اوین لاجوردی جنایتکار بود، ادامه داد: « اینا رو بلند کنین و همهشون رو بیارین.» پاسداران ما را در حالیکه هر کسی دستش را بر روی شانه نفر جلوییش گذاشته بود از ساختمان مرکزی خارج کردند و روی پلهها نشاندند. بعد دستور دادند که چشمبندها را باز کنیم ولی هیچکس حق اینکه پشت سرش را نگاه کند نداشت چرا که بازجوها معمولاً در صفهای عقب میایستادند و نمیخواستند ما آنها را شناسایی کنیم! در مقابل ما تعدادی مزدور مسلح ایستاده بودند که اگر کسی خواست دست از پا خطا کند کارش را یکسره کنند! کمی آنطرفتر لاجوردی ملعون ایستاده بود و در سمت چپ او یک زندانی با چهرهیی آرام و مطمئن قرار داشت؛ با دستی شکسته و باندپیچی شده و نگاهی تحقیرآمیز به لاجوردی.
لاجوردی جنایتکار نعره میکشید: «اسم این منافق حبیبالله اسلامیه. امروز او را به سزای اعمالش میرسونیم! اگه بخواید با جمهوری اسلامی ایران در بیافتید و سر مواضعتون بایستید به اندازه بال مگس هم به شم رحم نمیکنیم.» بعد از قرائت کیفرخواست، حبیب را بالای سکویی بردند. طناب دار کلفتی از سکو آویزان بود. اما قبل از اینکه پاسداران فرصت پیدا کنند طناب را به گردنش بیندازند خود حبیب سرش را جلو برد و درون حلقه طناب دار فرو برد و با صدای بلند فریاد زد: «مرگ بر خمینی». یکی از پاسداران او را هل داد و لحظاتی بعد پیکر بیجان حبیب بر فراز دار معلق بود.
این اولین بار بود که میدیدیم چگونه یک انسان به خاطر آرمان بزرگ آزادی اینچنین محکم و استوار بر طناب دار بوسه میزند و با پذیرش مرگ سرخ در قلبهای عاشقان آزادی ماندگار میشود.
مجاهد خلق حبیبالله اسلامی کارگر زحمتکش، جوان ۲۲سالهای بود که به مجاهدین پیوسته بود. پس از آغاز مقاومت انقلابی، در یک درگیری با پاسداران خمینی زخمی و دستگیر شد. او پس از شکنجههای بسیار در روز ۲۳شهریور ۶۰ در مقابل چشمان سایر زندانیان در حیاط زندان اوین با حضور لاجوردی و موسوی تبریزی به طرز وحشیانهیی حلقآویز گردید. پیکر حبیب به مدت دو روز آویزان باقی ماند».
صحنه اعدام مجاهدشهید حبیبالله اسلامی در حیاط زندان اوین |
با شجاعت و قاطعیت گفته بود:«این توئی که احتیاج به توبه داری و نه من!»
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
0 نظرات:
ارسال یک نظر