محل تولد: تهران
شغل: -
سن: ۲۵
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷
سابقهٌ مبارزاتی: ۸سال
زندانی سیاسی: ۵سال
در میان برگهای خونین تاریخ ایران، نامهایی میدرخشند که نهتنها خاطره، بلکه مشعل راهاند. معصومه رحیمی برغانی، دختر ۲۵ سالهی تهرانی، از آن مجاهدانی بود که از کوچههای مقاومت در تهران تا میدانهای آتش و نبرد در خاک میهن، پرچم آزادی را بر دوش کشید. او نهفقط فرماندهای شجاع، که صدای ضجهی مادران، فریاد انتقام شهیدان، و کینهی خلقی بهزنجیر کشیده بود. شهادتش در عملیات فروغ جاویدان، نقطهی اوج زندگیای بود که وقف مبارزه و رهایی شده بود.
«...این من نیستم که شلیک میکنم، این کینه یک خلق اسیر است که ماشه را میفشارد...»
این جمله از وصیتنامهی معصومه رحیمی برغانی، نه فقط توصیف یک لحظه، که جوهرهی زندگیاش است. دختری از دل تهران، متولد درد، بزرگشده در آتش و جاودانه در شعلههای نبرد فروغ جاویدان.
از دیوارهای زندان تا قلههای رهایی
معصومه فعالیت سیاسی خود را از نوجوانی آغاز کرد؛ در تیم توزیع نشریه و اعلامیههای مجاهدین خلق، پیش از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰. در جریان تظاهرات مردمی همان خرداد دستگیر شد و ۵ سال از عمر جوانیاش را در زندان گذراند؛ جایی که شکنجه، تحقیر و تلاش برای درهمشکستن روح او بیوقفه ادامه داشت، اما این دختر مقاوم نهتنها نشکست، بلکه در آتش آن سالها صیقل یافت.
ورود به ارتش آزادیبخش؛ آغاز فصلی نو
پس از آزادی، به منطقه رفت و به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست؛ جایی که توان، ایمان و شور انقلابیاش او را به سطح یک فرماندهی رزمی رساند. در عملیات آفتاب و چلچراغ حضور یافت و در هر میدان، حضورش جرقهی امیدی در دل همرزمانش بود.
قهرمانی در فروغ جاویدان
در عملیات فروغ جاویدان، فرماندهی یک گروه رزمنده را برعهده داشت. نیروهای تحت فرمانش لحظهای از حمله بازنمیایستادند؛ گویی انگیزهشان از چشمان پرشعلهی فرماندهشان میجوشید. مزدوران خمینی در برابر آنان زبون بودند.
اما آنجا که سلاح از گلوله خالی شد، او دست از نبرد نکشید. با نارنجک به میان دشمن رفت و در واپسین لحظات زندگیاش نیز تعدادی از دشمنان خلق را نابود کرد. این لحظه، نه پایان، بلکه نقطهی اوج حماسهی معصومه بود؛ نقطهای که مرگ، به فریاد آزادی بدل شد.
یاد و نامی برای همیشه
او تنها یک رزمنده نبود. او پرچمدار امید، تبلور غیرت یک نسل، و شهیدی بود که با خون خویش نوشت:
"آزادی بدون فدا ممکن نیست."
معصومه رحیمی، میلیشیای پرشور، زندانی سیاسی، فرماندهی دلیر ارتش آزادی، با لبخند به استقبال مرگ رفت تا روزی بر چهرهی خلق، لبخند زندگی بنشیند.
درود بر او؛
روزی که زاده شد، روزی که ایستاد، و روزی که در قلهی شرف، شهید شد.

0 comments:
ارسال یک نظر