محل تولد: ماهشهر
شغل: -
سن: ۲۷
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: دزفول
تاریخ شهادت: ۱۱-۳-۱۳۷۸
در سال ۱۳۵۱، در دل روستایی از بندر ماهشهر، نوزادی پا به جهان گذاشت که نامش بعدها با غیرت، بیداری و خون در تاریخ مقاومت ایران ثبت شد: عبدالرسول قنواتی، فرزندی از دل محرومیت، اما با روحی سرشار از شرافت، صبوری و پرسش.
رسول کودکی خود را در خاک گرم جنوب، با محرومیت آمیخت. تحصیلات ابتدایی را با هزار دشواری به پایان رساند، اما دست فقر اجازه نداد بیش از این در مسیر آموزش گام بردارد. سال ۱۳۶۸، در حالیکه تنها ۱۷ سال داشت، با تلخی ترک تحصیل، پا به دنیای بزرگترها گذاشت؛ دنیایی که چیزی جز درهای بسته برای جوانانی چون او نداشت.
او، همچون میلیونها جوان جویای نان، به در و دیوار زد، اما نه پولی در دست داشت، نه پارتی، نه رابطهای. و سالها بعد در وصف آن روزها گفت:
«بعد از ترکتحصیل بهدنبال پیدا کردن کار بههر جا سر زدم. اما پیدا کردن کار قبل از هر چیز نیاز به پارتی داشت، چیزی که من نداشتم... رنج و محرومیتی که من در زندگی خود کشیدهام بسیار طاقتفرسا بود. خوره یأس روحم را میخورد و شاهد تباهی و از دست رفتن روزمره جوانیم بودم... آیا راهی برای شکستن این دور تباهی هست؟»
پاسخ این پرسش را رسول سالها با خود حمل کرد. اما در سال ۱۳۷۰، زمانی که با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد، روزنهای از امید در دلش شکفت. همان سالها بود که به خدمت سربازی رفت. اما این سربازی برای او، فقط خدمت به وطن نبود، بلکه تقابل بیواسطه با چهرهی عریان استبداد بود.
در طول این دوره، چندین بار با پاسداران درگیر شد، از رویارویی نهراسید و دوبار به زندان نظامی افتاد. همین مقاومتها، دوران سربازیاش را به ۲۹ ماه کشاند. اما در دل همین سرکوبها، ایمان رسول به راهی که یافته بود، بیشتر شد.
در اواخر سال ۱۳۷۳، او بهطور رسمی به سازمان مجاهدین خلق پیوست؛ آن را تولدی دوباره میدانست. خود نوشته است:
«پیوستن به سازمان برای من زندگی دوبارهیی بود که هیچگاه ارزشش را فراموش نمیکنم. من تازه بعد از آشنایی با انقلاب خواهر مریم و شناخت برادر مسعود، معنای انسان بودن را فهمیدم... انسان بودنم را صدبار مدیون خواهر مریم هستم.»
از آن پس، رسول دیگر نه فقط به رنجهای شخصی خود فکر میکرد، بلکه خود را نماینده میلیونها جوان قربانی نظام میدانست. با اشتیاقی بیکران به مبارزه پرداخت. او در متنی دیگر نوشت:
«وقتی خبر شهادت بچهها را شنیدم، تمام بدنم داغ شد. وقتی عکس جسد بچهها را از سیمای مقاومت دیدم، با خودم پیمان بستم که بههر قیمتی شده انتقامشان را بگیرم... باید حرف خواهر مریم را اثبات کنم: مجاهد خلق باید راه را باز کند.»
این شور درونی، رسول را به قلب میدان مبارزه کشاند. او چند روز پیش از شهادت، چنین نوشت:
«در این راه که میروم با تمام آگاهی و اختیارم میروم... میخواهم بگویم که با انقلاب خواهر مریم تا دینش در صحنه میجنگم... خدا را شکر که سازمان من را شایسته چنین مأموریتی دانست و افتخار آن را به من داد. این بالاترین چیز است برای من. درود بر برادر مسعود. درود بر خواهر مریم.»
در نهایت، روز ۱۱ خرداد ۱۳۷۸، در دزفول، این مجاهد نستوه، در اوج آگاهی، اختیار و ایمان، جان بر سر آرمان گذاشت و به کهکشان فروغها پیوست. ۲۷ سال بیشتر نداشت، اما عمرش را به گونهای زیست که نامش تا همیشه در حافظهی مقاومت جاودانه شد.
عبدالرسول قنواتی، صدای میلیونها خاموش بود؛ آینهای از رنج و قیام، و نامی ماندگار در راه رهایی خلق.
یادش گرامی، راهش ادامهدار، و پیامش زنده در فریاد آزادی.

0 comments:
ارسال یک نظر