محل تولد: تبريز
شغل: -
سن: ۲۲
تحصیلات: -
محل شهادت: عراق - پشت آشان
تاریخ شهادت: ۱۵-۷-۱۳۶۵
در سال ۱۳۴۳، در تبریز، زادگاه غیرت و قیام، کودکی چشم به جهان گشود که نامش بعدها در زمرهی ستارگان درخشان انقلاب ایران جای گرفت: ابراهیم پوروفایی، فرزند حبیب، که در خانوادهای مذهبی پرورش یافت، اما تنها به دیانت بسنده نکرد؛ مسیرش را تا ایمان انقلابی و فریاد علیه ظلم ادامه داد.
با طنین انقلاب ۲۲ بهمن، او دل به ندای توحید سازمان مجاهدین خلق ایران سپرد و در آغازین روزهای سال ۱۳۵۹، به صفوف میلیشیا پیوست. ابراهیم نهتنها در میدانهای تبلیغاتی شهر فعالیت میکرد، بلکه مسئولیت انجمن دانشآموزی یکی از مدارس تبریز را نیز به دوش گرفت و صدای مقاومت را در دل نوجوانان طنینانداز ساخت.
در واپسین روزهای اسفند ۵۹، درست در آستانه ۳۰ خرداد، رژیم که بیداری او را تاب نداشت، وی را دستگیر کرد. اما حتی اسارت نتوانست شعلهٔ مقاومت را در دلش خاموش کند. در زندان تبریز، زیر شکنجه و فشار، سکوت پیشه کرد. ۳۶ روز نخست بازجویی، لب به نام نگشود. سرانجام، با هدایت مجاهد شهید رحیم آقاپور بنابداد، با نام مستعار «ابراهیم پور رضایی» خود را معرفی کرد.
از همان آغاز زندان، ابراهیم به یک نقطه اتصال برای نیروهای تازهوارد بدل شد. در بندهای مختلف، مسئولیت ارتباطات داخلی، تنظیم خبرنامه، انتقال تحلیلهای تشکیلاتی و سازمانی را برعهده گرفت. در بند بهداری، او مأمور استخراج خبر از رسانههای رژیم بود. در بند ۳، بعد از تقسیم کمون به اتاقهای کوچک، مسئول صنفی شد؛ در تمام آن دوران، ایستاده، خستگیناپذیر، و با سری افراشته در دل تاریکی، چراغی برای دیگران بود.
در تاریخ ۷ شهریور ۱۳۶۰، بیدادگاه رژیم، او را به ۲ سال حبس تأدیبی محکوم کرد. اما با تمام شدن دوران محکومیت در اسفند ۶۱، آزادش نکردند. شش ماه ونیم ملیکشی دیگر را تاب آورد. سرانجام در ۲۱ شهریور ۱۳۶۲، با وثیقه سنگین پانصد هزار تومانی پدرش، آزاد شد. اما او که اسارت را تجربه کرده بود، حتی یک لحظه به آسایش نمیاندیشید. بلافاصله پس از آزادی، ارتباطش با سازمان از سر گرفته شد و مسئولیت برخورد با دیگر آزادشدگان به او سپرده شد.
در بهار ۱۳۶۳، درحالیکه هنوز غبار زندان از جانش زدوده نشده بود، با ارادهای راسخ به جبهههای نبرد در کردستان رفت. در ۲۲ اردیبهشت ۶۳، به مقر پذیرش مجاهدین در نوار مرزی رسید. آن روز، گامهایی که بر خاک مرزی نهاد، گامهایی بود از اسارت به آزادی، از خاموشی به شعله، از خاک به افلاک.
ابراهیم، انسانی سراسر شور، با انگیزههای عمیق ایدئولوژیک، با تعهدی که انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در جانش دمیده بود، در خط مقدم مبارزه جان میداد، اما خم نمیشد. خود را وقف آرمان بزرگ سازمان کرده بود: جامعه بیطبقه توحیدی، خالی از هرگونه ظلم و استثمار.
در وصیتنامهاش، پر از ایمان و پر از شور، چنین نوشت:
"من با آگاهی به ایدئولوژی ناب توحیدی مجاهدین، که رهایی انسان را نوید میدهد، این مسیر را برگزیدم... راه من، راه حنیفنژاد، سردار کبیر آزادی موسی، و سمبل زن انقلابی، اشرف است."
او در سطر سطر این وصیتنامه، از سرسپردگیاش به آزادی، از نفرتش نسبت به خمینی جلاد، و از ایمان راسخش به پیروزی خلق سخن گفت. برای مسعود رجوی نوشت:
"بچهها سلام مرا به برادر مجاهد مسعود برسانید... شهدا و اسرا چشم به راه تو هستند... با دشمنان این انقلاب نوین بیامان بجنگ."
سرانجام، در خط مقدم جبهه، در منطقه پشت آشان عراق، روز ۱۵ مهرماه ۱۳۶۵، ابراهیم پوروفایی به پرواز درآمد؛ در ۲۲سالگی، با قامتی بلند، دلی سرشار از ایمان، و دستی بر ماشهٔ آزادی.
خونش نهتنها خاک جبهه را سرخ کرد، که پرچمی شد برای نسلها. نامش در زمره شهیدان سربلند مقاومت درخشید؛ یادش، مشعل راهی شد که تا رهایی ادامه خواهد داشت.
یادش گرامی، راهش پررهرو، و پیامش زنده در قلبهای ما.
![]() |
| وصیتنامه مجاهد شهید ابراهیم پوروفایی |


0 comments:
ارسال یک نظر