محل تولد: -
شغل: دانشجو
سن: ۲۳
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۲۵-۸-۱۳۶۱
در واپسین روزهای آبانماه ۱۳۶۱، هنگامی که کوهها و صخرههای یخزدهی آذربایجان مأوای مجاهدان خلق شده بود، یکی از پاکترین فرزندان این خاک در دل آتش و برف، سندی جاودانه از ایثار و پایداری را به تاریخ سپرد. رضا هاشملو، جوانی ۲۳ ساله، دانشجوی مهندسی و فرزند آگاه نسل بیدار دانشگاه تهران، در کنار چهار همرزم مجاهدش، تا آخرین نفس جنگید و جاودانه شد.
او که با نام "قاسم" در میان یاران شناخته میشد، در جریان نبرد حماسی ۲۵ آبان ۱۳۶۱، در کوههای اطراف تبریز، در حالی که در محاصرهٔ بیامان نیروهای سرکوبگر سپاه بود، اسلحه بهدست گرفت و بیش از ۳۰ ساعت در برف و سکوت کوهها، صدای فریاد آزادی شد.
این حماسه، پس از شکستن محاصرهی اولیه و عقبنشینی تاکتیکی به سوی مرند آغاز شد؛ رزمندگان مجاهد، از چندین ایست و بازرسی عبور کرده و سرانجام در روستای "امند" به دلیل خرابی خودرو، ناگزیر از توقف و موضعگیری شدند. در سرمای استخوانسوز، ۵ دلاور: رضا هاشملو، اکرم خراسانی، نادر استاداسداللهی، مجید رهبر و جواد محمدی، در ارتفاعات موضع گرفتند و در برابر هجوم انبوهی از مزدوران خمینی، مقاومت کردند.
در پایان، پیکرهای بیجان اما سرفرازشان، درحالیکه از سرما منجمد شده بود، به دست دشمن افتاد. آنان حتی پس از شهادت مجاهدان، ساعاتی جرأت نزدیکشدن به صخرههای مقاومت را نداشتند. اما به گمان قدرتنمایی، پیکرهای بیجان آنان را در تبریز به نمایش گذاشتند؛ نمایشی که نه قدرت، که ضعف رژیم را فریاد میزد و تنها خشم مردم را بیشتر شعلهور ساخت.
اما رضا که بود؟
او در دانشگاه فنی تهران، در زمرهی دانشجویان پیشرو و هوادار سازمان مجاهدین خلق بود. فعالیتش را در انجمن دانشجویان مسلمان دانشکده فنی آغاز کرد و سپس به انجمن مرکزی دانشگاه تهران و بعد از آن به شورای انجمن "میثاق" در نهاد محلات پیوست.
رضا در کنار تواناییهای سازمانگرانه، در حوزههای حفاظت، مقابله با تهاجم اوباش حکومتی، و رزم شهری حضوری جسورانه و مسئولانه داشت. او فرماندهی گروههای میلیشیا را در تظاهرات و میتینگها بر عهده میگرفت و با سرعت عمل و شهامت کمنظیری که داشت، بارها از دام دشمن گریخت و ضربه بر آنان زد.
در دی ۱۳۶۰ در یکی از پایگاههایی که مورد شناسایی دشمن قرار گرفته بود، با رشادتی کمنظیر، از محاصرهی مزدوران گریخت و بار دیگر زنده بازگشت تا در جبههای دیگر بجنگد. اما سرانجام، در مأموریتی از تهران به تبریز، تقدیر آن بود که در کنار یارانش، آخرین برگ دفتر زندگیاش را با خون امضا کند.
رضا هاشملو، با قلبی پر از ایمان و شعوری انقلابی، به نسلی تعلق داشت که واژه «تسلیم» را از فرهنگ مبارزاتی خود حذف کرده بود. او و یارانش نشان دادند که اگرچه جسمشان در سرمای کوهها یخ زد، اما شعلهی ارادهشان تا امروز روشن است.
یادش تا همیشه در قلب خلق بیدار، در زندهبادهایی که هنوز زمزمه میشود، گرامی خواهد ماند.

0 comments:
ارسال یک نظر