محل تولد: تهران
شغل: معلم
سن: ۲۴
تحصیلات:
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۲۵-۸-۱۳۶۱
در غروب خونین ۲۵ آبان ۱۳۶۱، زمینهای یخزده اطراف تبریز، شاهد یکی از نابترین جلوههای مقاومت و ایثار بود. اکرم خراسانی، دختری از دیار تهران، اما زادهشده در آتش مبارزه، در قامت یک معلم فهیم و رزمندهای دلیر، با قلبی پرشور، پا به عرصهای گذاشت که پایانش شهادت بود، اما افقش، طلوع آزادی.
در آن روز، منطقهٔ تبریز صحنهی درگیری بیامانی شد؛ حلقهٔ محاصرهای سنگین بهدور پایگاهی که رزمندگان خلق با دستانی خالی و قلبهایی آکنده از ایمان در آن سنگر گرفته بودند. پاسداران تا دندانمسلح با توهمی از قدرت، به مصاف نسلی آمده بودند که سلاح اصلیاش نه گلوله، که باور به آزادی بود. در این نبرد ۲۳ ساعته، مجاهدان، در اوج نابرابری نظامی، ابتدا حلقهٔ محاصره را شکستند و به سوی مرند عقبنشینی تاکتیکی کردند.
با تعقیب مستمر مزدوران، مجاهدان به روستای "امند" در ۱۵ کیلومتری تبریز رسیدند. آنجا، اتومبیلشان از حرکت ایستاد. دیگر راهی جز ایستادگی نبود. آن پنج شیرمرد و شیرزن، در سرمای استخوانسوز کوههای آذربایجان، تصمیم گرفتند که بار دیگر قامت مقاومت ببندند.
اکرم خراسانی، معلمی که سلاحش کلام بود، در آخرین درس زندگی، با گلوله پاسخ ظلم را داد.
در میان صخرهها و برف، اکرم، مجید رهبر، رضا هاشملو، جواد محمدی و نادر استاداسداللهی، سی ساعت تمام، پایداری کردند. پایداری در برابر دشمنی که نه تنها با سلاح، که با وحشیگری آمده بود. آن پنج تن، با سلاحهایی که فشنگشان پایان یافته بود، همچنان دلهره بر جان دشمن انداخته بودند. آنچنان که حتی پس از شهادتشان، مزدوران جرأت نزدیکشدن به پیکرهایشان را نداشتند.
شهید اکرم خراسانی، نهتنها در آن روز، که در تمام مسیر زندگیاش، نمایندهای شایسته از نسلی بود که علم و سلاح، تدریس و ایثار را درهم آمیخت. از سالهای دانشجویی در دانشسرای تهران، در کنار سازمان مجاهدین خلق، اکرم سنگر روشنگری را بنا نهاد؛ چه در کلاسهای درس، و چه در جلسات سازماندهی معلمین هوادار.
از مهر ۱۳۵۸، او در مدارس جنوب تهران تدریس میکرد و همزمان مسئولیت سازماندهی نهاد معلمان را بر عهده گرفت. در بهار ۱۳۶۰، به عضویت شورای نهاد معلمین درآمد و پس از آغاز مقاومت مسلحانه، دیگر سکوت و تدریس کافی نبود. او اسلحه به دست گرفت، و با قاطعیتی آمیخته با فهم، در دل نبرد ایستاد.
در حماسهی ۱۹ اردیبهشت تهرانپارس، اکرم بازهم خوش درخشید؛ فرمانده پایگاه شد، نبردی نفسگیر را هدایت کرد و با جسارت، از حلقهی محاصره دشمن گذشت. اما آنچه بر قلبش سنگینتر نشست، نه گلوله، که شهادت همسرش بهروز اسداللهزاده و اسارت فرزند شیرخوارهاش بود.
با اینهمه، او دست از مبارزه برنداشت.
تا آن روزِ تبریز. روزی که قلب کوهستان، شاهد واپسین خروش شیرزنی شد که تا لحظهی آخر، معلمی بود که با عمل خود درس آزادگی داد. پیکر یخزدهی اکرم، به تبریز منتقل شد، اما نامش، در دل خلق، داغی زنده بود. پاسداران با نمایش پیکرها میخواستند وحشت بیافرینند، غافل از آنکه خشم مردم، از خون قهرمانان زاده میشود.
اکرم خراسانی، معلمی که قلم را کنار نهاد و تفنگ برداشت، در قلب تاریخ این سرزمین جاودانه شد.
یادش، در رگهای هر آموزگار آزادیخواه، و در فریاد هر زنی که سر خم نمیکند، جاری خواهد ماند.

0 comments:
ارسال یک نظر