محل تولد: رودسر
شغل: نیروی هوایی -کارشناس فانتوم
سن: ۳۱
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۷-۴-۱۳۶۳
با یاد مجاهد شهید رجبعلی (ناصر) دادستان، همافریکم پایگاه یکم شکاری مهرآباد، که بیبال اما سرافراز در آسمان تاریخ ایران پرواز کرد و صدای بیصدای درد و مقاومت یک نسل شد.
در سحرگاهان تیرماه ۱۳۶۳، ناصر دادستان، یکی از پرسنل وفادار و مجاهد نیروی هوایی ارتش، توسط شکنجهگران و جلادان رژیم خمینی در زندان اوین به شهادت رسید. او که در پایگاه یکم شکاری مهرآباد به عنوان متخصص سیستمهای شبیهساز هواپیماهای فانتوم خدمت میکرد، پس از انقلاب به جمع هواداران سازمان مجاهدین خلق پیوست.
ناصر در فاز سیاسی، با هواداران سازمان در پایگاه شکاری در ارتباط بود و در تمامی فعالیتهای سیاسی، تبلیغی، مالی و تدارکاتی فعالانه شرکت میکرد. در دوران آغاز فاز نظامی، همزمان با مخفی شدن شماری از همکارانش که در ارتباط با سازمان بودند، ناصر بیهیچ تردیدی تمام امکانات موجود را برای حمایت از آنان بسیج کرد و خود نیز به تشکیل هسته مقاومت در محل کارش پرداخت.
در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶۳، در هفتهی فعالیت هستههای مقاومت برای شهدای انقلاب نوین ایران، ناصر توسط گروه ضربت دادستانی اوین بازداشت شد و به اوین منتقل گردید. آنجا تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و سرانجام پس از یک ماه پایداری، در ۱۷ تیر همان سال به شهادت رسید. پیکر پاکش را به خانواده تحویل ندادند و تنها پس از هشت روز، محل دفنش را نشان دادند.
خاطرهای از زبان خواهر شهید، زهرا دادستان:
زهرا که بعدها به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست و در عملیات کبیر فروغ جاویدان به شهادت رسید، در خاطرهای از برادرش چنین میگوید:
ناصر در خانوادهای فقیر به دنیا آمد و با رنج و فقر تحصیل کرد. دانشآموزی ممتاز بود و رویای دانشگاه و دکتر شدن را در دل داشت، اما به دلیل فشارهای مالی، به ارتش پیوست و در نیروی هوایی پذیرفته شد.
او انسانی متواضع، شریف و مردمی بود. زمانی که وارد شهر میشد، مردم به احترام اخلاق و رفتار انسانیاش از او استقبال میکردند. روزی مرد فقیری را دید که اندک لوازم یدکی میفروخت؛ با خرید کالایی ارزان، پولی چندین برابر قیمت به او داد و بدون آنکه پولش را پس بگیرد رفت.
ناصر جمعهها را به بهشت زهرا میرفت؛ شاخهای شقایق بر مزار شهیدان انقلاب نوین، همچون مهدی رضایی و بدیعزادگان مینهاد. شقایق را نماد شهید میدانست و با چنان عشقی از آن یاد میکرد که گویی جانش با یاد شهیدان گره خورده بود.
پس از بازداشت ناصر، زمانی که به ملاقات خواهران زندانیاش میآمد، مأموران به او اجازه ملاقات ندادند. اما او در لحظهای کوتاه، خود را به خواهرش نشان داد و لبخندی زد؛ آن لبخند، دردناکترین وداعی بود که زهرا از او به یاد دارد.
ناصر زیر شکنجه گفته بود: «مرا شلاق زدند، اما حرف نزدم... دلم خون است.» او را با بدنی شکسته و روحی بلند به شهادت رساندند؛ اما صدایش هنوز در گوش آزادیخواهان ایران میپیچد.
همسر و فرزندانش، بابک و آزاده، هرگز جسد او را ندیدند. اما یاد و راهش را همچنان در دل دارند. او همافری بیبال نبود؛ او با بال ایمان و آزادگی پرواز کرد و در آسمان تاریخ ایران جاودانه شد.
ما زمانی به آرامش خواهیم رسید که این چرخهی شکنجه، اعدام و سرکوب در ایران پایان یابد. آن روز، دور نیست.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

0 comments:
ارسال یک نظر