محل تولد: تهران
شغل: -
سن: ۲۱
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱-۶-۱۳۶۳
مظهر شجاعت، نماد پاکی، فریادگر مقاومت در ظلمت اوین
در کوچههای پرغوغای تهران، در هیاهوی روزگاری سخت، مظفر ایزدی توسنلو دیده به جهان گشود. جوانی ۲۱ ساله، با روحی پاک و عزمی پولادین، که چونان شهاب درخشان، عمر کوتاهش را به تمامی در مسیر آزادی، عدالت، و رهایی خلق فدا کرد.
از همان سالهای آغازین انقلاب، در سال ۱۳۵۸، مظفر به صفوف میلیشیای سازمان مجاهدین خلق پیوست. نوجوانی که خیلی زود درخشید؛ در سال ۱۳۵۹ بهعنوان سرتیم میلیشیا انتخاب شد و با جسارت و تعهد، تدارکات دبیرستان را مدیریت میکرد. با آغاز فاز نظامی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، به یکی از مسئولان واحدهای عملیاتی بدل شد. اسم رمز او «باراباس» بود؛ نامی که در میان دشمنانش، لرزه بر اندام میانداخت.
یارانش خاطراتی بینظیر از شهامت مظفر نقل کردهاند. یکی میگوید:
«در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، وقتی یک مزدور با پیکان آمد تا یکی از بچههایی که نشریه میفروخت را ببرد، مظفر شجاعانه جلو رفت، ایستاد، با او بحث کرد. مزدور کلتش را روی سینهاش گذاشت، اما مظفر ذرهای عقب نرفت.»
او نهتنها یک رزمنده، که آموزگار اخلاق و پاکدامنی بود. یکی از میزبانانش در دورهی زندگی مخفی میگوید:
«بیش از یک سال مظفر در خانه ما زندگی میکرد؛ بیادعا، باوقار، سر به زیر. حضورش ما را رشد میداد. انگار فرشتهای در خانه داشتیم.»
او بارها از کمین و محاصره دشمن گریخت، اما در سال ۱۳۶۱ در یکی از قرارهای عملیاتی دستگیر شد. رژیم که مدتها بهدنبال او بود، بهمحض دستگیریاش، زندان اوین را چراغانی کرد. سه شعبه بازپرسی اوین، شب و روز او را زیر شدیدترین شکنجهها بردند. مظفر را چنان آزار دادند که مجبور شدند مدتی او را به بیمارستان اوین منتقل کنند. با این حال، کوچکترین واژهای از توبه یا ندامت از لبانش خارج نشد.
رژیم حتی در یکی از روزنامههای خود، از او با نام مستعار «باراباس» یاد کرد، که نشانهی وحشت و کینه عمیقشان از این جوان مقاوم بود.
یکی از همبندانش روایت میکند که مظفر حتی در شرایط جسمی وخیم، برای بالا بردن روحیهی زندانیان، با پاهای ورمکرده و بدون کفش فوتبال بازی میکرد. روزی او را آنقدر قپانی کرده بودند که دست راستش بیحس شده بود، اما با ورزش و تمرین مداوم، خودش را درمان کرد.
او مردی از جنس فولاد بود، ولی با قلبی از طلا.
پس از یک سال شکنجه و مقاومت، مظفر را در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۶۳، بدون هیچ اعتراف یا توبهای، در سکوت و خشم، به پای جوخه اعدام بردند. پیکر این قهرمان به خانوادهاش داده نشد و بینام، در قطعه ۹۸ بهشت زهرا دفن شد.
اما حتی در لحظهی اعدام نیز مظفر درس انسانیت داد. رژیم جمعی از خانوادههای حزباللهی را به محل اعدام دعوت کرده بود تا قدرتنمایی کند. ناگهان یکی از حاضران – همسر یک حزباللهی که پیشتر کشته شده بود – در میان جمع فریاد زد:
«من از خون شوهرم گذشتم! مظفر بهترین جوان محله ما بود! از او مؤمنتر نمیشناسم!»
این شهادت از سوی دشمنان، مهری بود بر حقانیت راهی که مظفر ایزدی پیمود.
یادش، در قلب یارانش، در ذهن هر مبارز، در تاریخ این سرزمین، جاودانه خواهد ماند.
او فقط شهید نبود، نماد زندگی بود. زندهترین تصویر از شرافت، از استواری، از پاکی.
تا ظلم هست، یاد مظفرها آتش بر دل ستم خواهد بود.
و فروغ آزادی ایرانزمین، با خون امثال باراباسهاست که جاودانه میماند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

0 comments:
ارسال یک نظر