محل تولد: سمنان
سن: ۲۴
تحصیلات: دانشجوی فیزیک
محل شهادت: بیرجند
تاریخ شهادت: ۶-۶-۱۳۶۰
با یاد مجاهد شهید جهانگیر زینعلیان، از نسل آگاه، مسئول و ایستاده، از سنگسر سمنان تا آسمان سرخ بیرجند...
جهانگیر زینعلیان، در سال ۱۳۳۶ در سنگسر سمنان، در خانوادهای متوسط و فرهنگی متولد شد. از همان دوران کودکی، روحی حساس و آگاه داشت. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و برای ادامه مسیر علمی خود، راهی سمنان شد. در سال ۱۳۵۴ موفق به اخذ دیپلم ریاضی گردید و در کنار آن، دیپلم طبیعی را نیز دریافت کرد. در سال ۱۳۵۷ وارد رشته فیزیک مدرسه عالی اراک شد و به جمع دانشجویان دغدغهمند زمان خود پیوست.
جهانگیر از همان سالهای دبیرستان در سنگسر با یاران همرزم خود چون ناصرعلی ذوالفقاریان و عماد نبوی، هستههای آگاهیبخشی سیاسی را راهاندازی کرد؛ از کتابخانههای مردمی گرفته تا سخنرانیهایی در دل شبهای ساکت سنگسر. در جریان همین حرکتها، با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و با الهام از آرمانهای آن، مسیر خود را روشنتر از همیشه یافت.
در اوج انقلاب، به سمنان بازگشت و به صفوف مردم معترض علیه سلطنت پهلوی پیوست. در سازماندهی تظاهراتها و خیزشهای انقلابی نقش برجستهای داشت. در عاشورای ۵۷، مقالهای روشنگرانه از او در جمع مردم تظاهرکننده قرائت شد که تأثیر آن در بیداری جمعی فراموشنشدنیست.
پس از پیروزی انقلاب، جهانگیر بار دیگر به اراک رفت تا تحصیل را ادامه دهد اما قلبش با تپش مقاومت در میدان باقی ماند. در «انجمن دانشجویان مسلمان»، هوادار سازمان مجاهدین بود و با شهامت در برابر چماقداران ارتجاع ایستاد. در یکی از همین حملات، از ناحیه سر و چشم مجروح شد، اما نجات یافت و راهش را پرصلابتتر از قبل ادامه داد.
با تعطیلی دانشگاهها، به سمنان بازگشت و فعالیتهایش را در تشکیلات «هدی» و سپس در بخش اجتماعی ستاد سازمان ادامه داد. از آنجا به شاهرود منتقل شد و در بخش نشریه و شهرستانها نقشآفرینی کرد. در میان همرزمانش به جسارت، انضباط، استواری بر آرمان، و پرشوری مداوم شناخته میشد.
در سال ۱۳۶۰ به تشکیلات بیرجند منتقل گردید. پس از آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی در ۳۰ خرداد، زندگی مخفی را برگزید. در ۲ شهریور ۱۳۶۰، جهانگیر در حالیکه مسلح بود، شناسایی و دستگیر شد و به شکنجهگاه رژیم انتقال یافت.
با استعلام سابقهاش و آگاهی از محبوبیت فراوان او در سمنان، دژخیمان رژیم تلاش کردند او را به تسلیم و ندامت بکشانند. اما پاسخ او قاطع بود:
«چطور وقتی که من حق را میبینم، چشمانم را ببندم؟ من از موضعم دست برنمیدارم...»
در پاسخ به دادستانی که میخواست حاکمیت خمینی را با احادیث توجیه کند، جهانگیر فریاد زد:
«خفه شو! از پیامبر و اسلام محمد حرف نزن...»
چهار روز پس از بازداشت، در سحرگاه ۶ شهریور ۱۳۶۰، جهانگیر را به میدان اعدام بردند. در حالیکه میخندید، گفت:
«خندهام میگیرد که شما فکر میکنید با کشتن من و دیگران میتوانید آتش را خاموش کنید. ولی بدانید حق شکستخوردنی نیست!»
چشمبند را نپذیرفت. به چشمان جلادان زل زد و شهید شد؛ همچون کوهی ایستاده، نه خمیده.
پس از اعلام شهادتش، رژیم از هراس موج مردمی، اجازه دفن او را در سنگسر نداد. خانواده مجبور شدند او را در باغی در گلرودبار دفن کنند، اما مردم آگاه و قدرشناس، خود را با هر وسیلهای به محل دفن رساندند و با درود و اشک، با این قهرمان وداع کردند.
در نامهای به خانوادهاش که پس از ۳۰ خرداد نگاشته بود، مینویسد:
«...با شکستن هر قلم مسئول و خفه ساختن هر ندای حقطلبانه و آزادیخواهانه، میخواهند وحشت بیافرینند، اما نمیدانند عشق به خلق را نمیتوان با سرنیزه خاموش کرد...»
و خطاب به مادرش مینویسد:
«...به همه بگو در برابر ستم و سرکوب سکوت نکنند...»
جهانگیر رفت، اما آتش ایستادگیاش، چراغی شد در دل شبهای تار. نام او، راه او، و لبخند آخرش، در دل هر آزادهای باقیست.

0 comments:
ارسال یک نظر