محل تولد: مشهد
سن: ۱۷
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: مشهد
تاریخ شهادت: ۱۱-۳-۱۳۶۱
علیرضا، نوجوانی بود از دیار خراسان، که شعلهای از آگاهی و شور در جان داشت. او یکی از هواداران پرشور سازمان مجاهدین خلق ایران بود، با ایمانی راسخ و قلبی آکنده از آرمانهای آزادی، که در سنین نوجوانی قدم به راهی گذاشت که نهایتش بر چوبهی دار ختم شد.
دستگیری او به دست پاسداران، آغاز فصل تاریکی در دفتر زندگی کوتاهش بود؛ فصلی آمیخته با شکنجه، مقاومت، ایمان و فریادهایی که در زنجیر سر داد.
در آخرین ملاقات، زمانی که مادرش با اشتیاق و اضطراب برای دیدن فرزند آمد، علیرضا با پاهایی زخمی، از مادر تنها یک پماد خواست. وقتی مادر، گریان، التماس کرد که اگر زخمیست بگوید، با لبخند گفت: «خودم سالمم، برای بچههای دیگر میخواهم.»
و آنگاه که زمان ملاقات به پایان رسید، مادر با اشک و حسرت، نگاهی آخر به فرزند انداخت و رفت. پشت سرش اما صدای بلند علیرضا بود که در زندان طنین انداخت:
«مادر! زنجیرها از هم گسسته خواهند شد!»
سه روز پیش از شهادت، علیرضا وصیتنامهای پرشور را روی یک دستمال کاغذی نوشت. آن را در آستر کت خود پنهان کرده و به دست مادرش رساند. در آن وصیتنامه، روحی بزرگ، اندیشهای شفاف و ایمانی تزلزلناپذیر موج میزند.
علیرضا که به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود، اما تنها چند ماه از محکومیتش را طی کرد، چرا که حکومت تاب تحمل صدای او را نداشت. در ۱۱ خرداد ۱۳۶۱، در زندان مشهد، همراه با ۱۶ تن دیگر از مجاهدین خلق، حلقآویز شد.
روزنامه کیهان، در شمارهای همان روز، جرم او را «تحریک زندانیان» ذکر کرد. به گفته پدرش، پیش از اعدام، حتی خون علیرضا را نیز گرفته بودند...
وصیتنامهی شهید علیرضا باغبان:
بسم الله الرحمن الرحیم
"وَ قاتِلوهُم حَیْثُ ثَقِفْتُموهُم وَ أَخْرِجوهُم... إِلاّ عَلَى الظّالِمِینَ" (سوره بقره، آیات ۱۹۰–۱۹۳)
با کفار و مشرکین کارزار کنید و آنان را به قتل رسانید هر کجا آنان را یافتید و از شهرهایتان برانید… ستم تنها بر ستمگران رواست.
بهنام خدا و خلق قهرمان،
من، علیرضا باغبان، متولد ۱۳۴۴، شماره شناسنامه ۱۵۹، از مشهد، این نامه را در شرایطی مینویسم که در زیرزمینها و شکنجهگاههای مخوف این رژیم سفاک، صدها مجاهد و میلیشای خلق در زیر ضربات شلاق و آتش سیگار، با فریاد «آزادی»، شهادت را طلب میکنند.
شاید در همین لحظه، پاکترین فرزندان این خلق، با قلبهایی پرشور، به سوی چوبههای دار و جوخههای اعدام میروند.
از شما، پدر و مادر عزیزم، و تمام مردم ایران میپرسم:
آیا هیچ فکر کردهاید چرا این جوانان جانبرکف، زیر شکنجه میمیرند؟ چرا اعدام میشوند؟
آری! برای استقلال و آزادی خلق ما، برای رهایی از سلطهی ظلم و استبداد فکریای که از دوران معاویه تا امروز ادامه دارد؛ اکنون در هیبت خمینی خونخوار تجسم یافته است.
این حکومت، نهتنها از اعدام زن باردار و کودک ۱۲ ساله ابایی ندارد، بلکه با گلوله، اعتراض مشروع خلق را پاسخ میدهد.
در این خفقان، دیگر راهی جز مقابله قهرآمیز نمانده است.
مدتها بهدنبال حقیقتی بودم که روح تشنهام را سیراب کند. آن را در آرمان مجاهدین خلق یافتم. و اکنون با افتخار، با آگاهی و شناخت کامل، به عنوان یک هوادار این سازمان پرافتخار اعدام میشوم.
خدایا!
تو شاهد باش که ما برای نابودی شرک و بتپرستی تزویرآلودی که به اسلام نسبت دادهاند، قیام کردهایم.
تو میدانی که ما برای آزادی مردممان از زیر سلطهی تاریکترین نوع استبداد—استبداد با نقاب دین—بپا خواستهایم.
و تو گواهی که با همهی توان، جنگیدهایم و تا رسیدن به جامعه بیطبقه توحیدی، از پای نخواهیم نشست.
"رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ" (بقره: ۲۵۰)
پدر و مادر عزیزم،
در طول زندگی، بارها باعث اذیت شما شدم. امیدوارم مرا ببخشید.
حسین و مینا جان، امیدوارم راهی روشن و انسانی برگزینید.
از شما پدر و مادر میخواهم که از اعدام من ناراحت نباشید.
زیرا مسئولیت شیعه بودن، باریست سنگین که کوهها نیز از تحمل آن سر باز زدند، اما انسان پذیرفت. این بار، بهای سنگینی دارد که باید پرداخت.
و در پایان، سخنی با آنان که دل به یأس دادهاند:
مگر این آیه قرآن را نشنیدهاید؟
"أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ... إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ" (بقره: ۲۱۳)
گمان کردهاید بیدرد و رنج، به بهشت خواهید رفت؟
بدانید که پیروزی خداوند نزدیک است.
برفراز باد پرچم خونبار سازمان مجاهدین خلق ایران.
۱۱ خرداد ۱۳۶۱ – زندان مشهد

0 comments:
ارسال یک نظر