محل تولد: قوچان
شغل: معلم
سن: ۲۵
تحصیلات: -
محل شهادت: مشهد
تاریخ شهادت: ۱۰-۲-۱۳۶۱
در سال ۱۳۳۶، در شهر مقاوم و تاریخساز قوچان، کودکی چشم به جهان گشود که بعدها معلم انقلاب و فرزند آگاه خلق شد. سعید جابانی، آموزگار ساده اما سترگ، در دوران فاز سیاسی از پرشورترین هواداران مجاهدین خلق بود. او از همان آغاز با آگاهی و عزم انقلابی به صفوف نبرد با ارتجاع پیوست، مرزبندیاش با آخوندهای تبهکار چنان قاطع و روشن بود که هر قدمش لرزه بر ارکان حکومت سیاه میانداخت.
آغاز راهی بیبازگشت
سعید، که از نزدیکترین یاران شهید بزرگوار سعید ائمی بود، با دیدن تغییرات انقلابی در همرزمش، جانش را وقف راه آزادی کرد. پس از سیخرداد ۶۰، بهجای عقبنشینی، سلاح شرف را بر دوش گرفت و دلیرانه در قامت یک فرمانده تیم عملیاتی مجاهدین خلق، ضربات سختی بر پیکره دژخیمان وارد کرد.
او با رشادتی کمنظیر، در عملیاتی جسورانه برای نجات مسئول مجاهدش وارد میدان شد. در حلقه محاصره، آتش گشود و با شهامت راه گریز را گشود تا خود را به همرزمش حیدر الهی برساند. اما سرنوشت، عرصه نبرد دیگری را برایش رقم زد؛ پایگاه همرزم نیز در محاصره بود، و در نبردی نابرابر، سعید به اسارت درآمد.
حماسهای در زندان
او را زیر سهمگینترین شکنجهها بردند؛ مزدوران میدانستند که با فرماندهی قدرتمند و مصمم روبهرو هستند. اما سعید لب نگشود؛ هیچ رازی افشا نکرد. در برابر خواسته بازجویان برای مصاحبه، با زیرکی پذیرفت، نه برای تسلیم، که برای آنکه بلندترین فریادش را بر سر جلادان بکوبد. مقابل دوربین نشست و گفت:
«من هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم. عملیات کردهام و به آن افتخار میکنم. اگر زنده بمانم، باز هم پاسداران را به سزای اعمالشان میرسانم. بین ما و شما دریایی از خون است!»
این کلمات، همان چیزی بود که رژیم نمیخواست شنیده شود. اما شد، و در زندان، شکنجهگران نادان، برای ایجاد رعب، صدای سعید را در بندها پخش کردند. نتیجه برعکس شد: زندانیان از این کلام آتشین، نیرویی مضاعف گرفتند.
وداعی در اوج افتخار
در اردیبهشت ۱۳۶۱، رژیم درمانده، سعید را بهصورت علنی در برابر دیدگان مردم مشهد به دار کشید. اما حتی در واپسین لحظه، سعید سکوت نکرد. چوبهدار را به تریبون تبدیل کرد و فریاد زد:
«بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران… مرگ بر خمینی! درود بر سازمان مجاهدین خلق ایران!»
ایستاد، تا آخرین لحظه. لبخند زد، چون بر پیمان خود ایستاده بود. در خون رفت، اما شعله شد در دلها.
خانوادهای از جنس حماسه
دو برادر دیگر سعید، کوروش و حمید، نیز بر همین راه گام نهادند. کوروش در ۵ دی ۱۳۶۰ و حمید نوجوانِ ۱۵ ساله، در ۱۹ دی همان سال، توسط دژخیمان تیرباران شدند. سه شهید از یک خانواده؛ سه ستاره در آسمان خونین خلق.
وصیتنامهای که به قلب تاریخ سنجاق شد
سعید در وصیتنامهاش چنین نوشت:
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران
و بنام شهداي بخون خفته خلق
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ﴿۳۹حج﴾
به كساني كه بر آنان ظلمي رفته است اجازه پيكار داده شده است ، و همانا خداوند بر پيروز گردانيدنشان تواناست.
من سعيد جاباني فرزند محمد داراي شناسنامهي شمارهي ۴ صادره از قوچان با سلامت و آگاهي كامل و در حالي اين وصيتنامه را مي نويسم كه ... زنده باد آزادي... مجاهد است كه سرود آزادي سر مي دهد.
من نيز بار ديگر با خدا و خلقم تجديد ميثاق مي كنم و به خون پاك برادران و خواهران دلاورم كه سنگ فرش خيابان ها و ميدان هاي تير را گلگون ساخته است، قسم مي خورم كه تا رهائي خلقم ... تا آخرين قطرهي خونم به آرمانهاي مقدس سازمان مجاهدين خلق ايران وفادار بمانم .
باشد تا قطرهاي ناچيز ازسيل خروشاني باشم كه غران و شتابان، بنيان رژيم سفاك خميني را مي كَنَـد و به زباله دان تاريخ مي افكند. رژيمي كه گلهاي نو شكفته را به جوخه هاي تيرباران مي سپارد و از به شهادت رسانيدن مادران باردار نيز ابائي ندارد. ما اينك خورشيد آزادي را مي بينيم كه از پس ابرهاي تيره و تار ارتجاعي سر برون مي آورد، آري ما خورشيد رهائي را كه در حال دميدن است مي بينيم... در خاتمه از همسر و پدر و مادر و بستگانم مي خواهم كليهي امكاناتم را كه داشتم دراختيار سازمان قراردهند.
به اميد رهائي و بهروزي همهي خلقهاي در زنجير
غم ما غم نيست بار غمهاست
غم صد چشم بدر دوخته است
غم صد شام بدون سحر است
من نمي انديشم
جز به فرداي شب تاريكم
من نمي انديشم
جز به رنگ مس و باروت
جز به ميدان نبرد
سخن از ماندن و ماندن ها نيست
سخن از رفتن هم نيست
سخن اين است كه خاكستر تو تخم رزم آور ديگر باشد .
بر افراشته باد پرچم خون رنگ جامعهي بي طبقهي توحيدي
مرگ بر ارتجاع –سلام بر آزادي ۲۱ / ۹ / ۶۰ سعيد جاباني
خاطرات
خاطرهای از زبان یک همرزم:
سعید قهرمان، آموزگاری ساده و صمیمی و از دوستان نزدیک مجاهد شهید سعید ائمی بود و تحت تأثیر تغییرات او به میدان مبارزه و انقلابیگری پای نهاد. از همان آغاز سعید با عزمی راسخ و مرزبندی قاطع با آخوندهای مرتجع حاکم بر میهنمان پا به میدان مبارزه نهاد. این عزم جزم در نقطه بلوغ خود زمانی بارز شد که سازمان سرفصل ۳۰خرداد۶۰ را پشت سر نهاد. در این مقطع سعید با دلاوری سلاح شرف بر دوش گرفت و به خونخواهی خواهران و برادران شهیدش برخاست. او طی چند اقدام موفق، علیه رژیمی که دست در خون جوانان داشت، از خود جسارت و رشادت بینظیری نشان داد و در موضع فرماندهی یکی از تیمهای مجاهد خلق قرار گرفت. سعید مجاهدی بهغایت جسور و فداکار بود و لحظهای که شنید مسئولش، در خطر دستگیری قرار دارد با قاطعیت برای نجات او اقدام کرد و با مزدوران درگیر شد. سعید قهرمان در آن درگیری توانست با تهاجم حلقه محاصره را بشکند و به نزد همرزم مجاهدش حیدر الهی برود. اما پایگاه حیدر هم در محاصره دشمنان بود سعید در این نبرد دستگیر شد. پاسداران از درس جانانهای که سعید به آنها داده بود با خبر بودند، او را به زیر شدیدترین شکنجهها بردند اما سعید قهرمان لب از لب باز نگشود و تمام اسرار سازمانی را حفظ کرد. دژخیمان از او مصاحبه خواستند و سعید آن را پذیرفت تا آخرین پیامش را رو در روی بازجویان و شکنجهگرانش به همه مردم ایران برساند. او در مصاحبهاش با صراحت از مواضع سازمان مجاهدین دفاع کرد و گفت: «من هوادار سازمان مجاهدین هستم. من عملیات کردهام و به آن افتخارمی کنم... باز هم پاسداران را به سزای اعمالشان میرسانم. شما دشمن ما هستید و بین ما و شما دریایی از خون است».
دژخیمان در برابر اراده و عزم راسخ سعید درمانده شده و در اوج ذلت و زبونی او را در اردیبهشت۶۱ اعدام کردند.
پس از شهادت سعید، شکنجهگران صحبتهای او را در زندان برای سایر زندانیان پخش کردند و بهاصطلاح میخواستند بگویند که سزای کسی که ایستادگی کند، اعدام است ولی همه زندانیان برخلاف تصور زندانبانان جنایتکار و شکنجهگران از صحبتهای سعید عزم و اراده قویتری گرفتند و بر ادامه مبارزه پای فشردند. سعید دلاور حتی در هنگامی که در مقابل چوبهدار قرار گرفت، باز هم یک بار دیگر عزم و اراده مجاهدیاش را به نمایش گذاشت. در حالی که رژیم برای رعب و وحشت او را در ملأعام بدار میکشید. وقتی که سعید در مقابل چوبهدار قرار گرفت فریاد زد: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران. مرگ بر خمینی، درود بر سازمان مجاهدین خلق ایران».
یاد و نام این مجاهد جسور که پایدار و ایستاده بر سر پیمان به عهدش وفا کرد گرامی و طنین صدای او همچنان تا جاودان ادامه دارد.
دو برادر دیگر سعید نیز از شهیدان سرفراز مجاهد خلق هستند. کوروش و حمید جابانی که هر دو طی یک ماه توسط رژیم سفاک خمینی اعدام شدند (کوروش ۵دی ۱۳۶۰ و حمید ۱۵ساله ۱۹دی۱۳۶۰).
شهادت دلاورانه این سه برادر دلیر مجاهد خلق تأثیرات بسیار زیادی روی دوستان و آشنایان و همشهریانشان برای ایستادگی و سرخم نکردن در برابر مزدوران وحشی رژیم، بر جای گذاشت و در خاطره تاریخ مردم ایران جاودانه شد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید















